برای دانلود نسخه PDF اینجا کلیک کنید
ضرورت اتصال
ما مبتلا به ضعف در اتصال هستیم .
همه میدانیم قرآن خوب است ولی هیچکدام از ما نتوانستهایم تمام مشکلاتمان را با قرآن درمان کرده و دوباره از نو شروع کنیم.
ما با نماز هم نتوانستیم چنین ارتباطی برقرار کنیم. ما در هنگام ناراحتیهایمان چیزی نداریم که با آن خودمان را آرام کنیم؛ درحالیکه جانماز، قرآن، حرم و… همه در کنار ماست ولی هیچکدام ما را درمان نمیکند.
آیت الله سید عبدالکریم کشمیری میگفتند: «من در هر مشکلی چند بار نادعلی بخوانم ماجرا تمام میشود» ولی چرا مشکل ما حل نمیشود؟
آنهایی که در راه هستند همواره عوامل اتصالشان را جور کرده تا به هر شکل ممکن بتوانند دوباره حالشان را درست کنند.
ما اگر به هر دلیل خسته شدیم، کسل شدیم ، سحر یا قبض شدیم و… چه کنیم که دوباره درست شویم؟
اینها را باید با اتصال به مرکز قدرت درست کرد.
گاهی با صرف یک نشست و برخاست ، احساس خستگی مفرط در روحمان میکنیم و حتی حال عبادتمان هم میرود، علتش چیست؟
علتش این است که قطعی این شخص رشتههای اتصالات ما را هم قطع کردهاست.
گاهی هم دنبال جنازهای راه میرویم، حال بسیار عالی به ما دست میدهد.
اگر قدرت اتصال نباشد، دائم داشتههایمان در حال تاراج است.
یک سری چیزها هستند که اتصال کامل را از ما میگیرند و باعث میشوند ما در اتصال خسته شویم و نتوانیم درست متصل شویم (مثلاً به قرآن، نماز و…) یعنی وقتی قطع کنها پیش میآیند (و مدام اتصال ما را خراب میکنند) کمکم ما از خود اتصال خسته میشویم و دوباره بهجای اول خودمان بازمیگردیم.
تقسیمبندی غلط در اتصالات
تقسیمبندیهای ما در اتصالات و عباداتمان غلط هستند.
هر عبادتی که سر جایش انجام نشود نور دارد ولی قرب ندارد؛ مثلاً قول دادهایم که فلان ساعت جایی باشیم ولی بهجای آن نماز مستحبی میخوانیم و یا مثلاً نماز واجبی که به آخر وقت موکول شود.
و یا اگر با شکم پر از غذای حلال وارد حرم شویم، قرب و نزدیکی به حال و هوای معنوی حرم نخواهیم داشت زیرا شکم پر، ارتباط با ملکوت ندارد یا مثلاً در منزل دعوا کردهایم و میرویم سر سجاده و نماز میخوانیم، مطمئن باشیم وصل نیستیم یعنی وهم ما را رها نمیکند؛ زیرا امور زندگی ما ترتیب ندارد و اگر بیتوجه بگوییم السلام علیک یا اباعبدالله نور ذکر را کسب کردهایم ولی قربی نداشتهایم چون قلبمان منتقل نشده و ذکری نگفته ایم بلکه تماما ورد(ذکر بدون توجه) گفته ایم.
برای برقراری اتصال دستوراتی داریم
مثلاً قبل از نماز مدتی بنشینیم سر سجاده. یا قبل از نماز صبح دو رکعت نافله بخوانیم.
جالب اینجاست که برای نماز صبح گفته شده دو رکعت نافله کفایت است زیرا چیزی نشنیدهایم که برایمان خطورات ایجاد کند و راحتتر اتصال ایجاد میشود؛ ولی برای نماز ظهر و عصر علاوه بر اینکه رکعات نماز واجب زیاد است، نافلههایش هم از سایر اوقات بیشتر است، علتش این است که چون در حال و فعالیت هستیم، ایجاد اتصال سختتر و نیاز به کار بیشتری دارد چون دریافت وهم برای خطورات در بیشترین میزان قرار دارد.
رجحان نور یا رجحان ظلمت
مثلاً فردی نماز شب را در زمین غصبی میخواند، این ظلمت آنقدر زیاد است که نور نماز شب را از بین میبرد؛ لذا باید در اتصالاتمان به انتقال توجه نماییم. ما نماز میخوانیم که نور است ولی حال ما فرقی نمیکند زیرا مثلاً قبلش باحالت کسالت نماز را شروع کردیم و با همان حالت تمام کردیم یعنی ما در نماز انتقالی نداشتیم (چون لذت نبردیم و لذت هم نوعی انتقال است) و ما از خودمان به محضر خدا منتقل نشدیم.
آنکه دچار کسالت یا یأس میشود علتش نزدیک شدن شیطان (انتقال آفاقی) یا نفس (انتقال انفسی) است؛ لذا برای رهایی از این حالت، باید انتقال از حالت فعلی را انجام بدهیم و به حالت دیگری منتقل شویم.
انتقال
انتقال همان سیر است و دو نوع دارد: (اَنْفُسی و آفاقی)
گاهی در حالت عادی نشستهایم، ناگهان مضطرب و یا عصبانی میشویم که مثلاً علت آن فکرکردن ما به مشکل روز قبل است؛ این یعنی نفس ما منتقل شده به یک روز قبل و یک واقعه ناخوشایند و در حال دریافت اثرات آن واقعه است مثل عصبانیت ، سرخی صورت و خشم مفرط.
آنکه حالش در نماز خوش نمیشود، انتقال انفسی او به محضر خداوند انجام نشده است . و باید توجه داشته باشیم که این انتقال کاملاً ارادی است و توجه به کلمات و مفاهیم نماز و انجام یک سریکارهای حرکتی خاص، ما را کمک میکند که روحمان را به محضر خداوند انتقال دهیم و اگر غیر از این باشد مثلاً رویمان را از قبله برگردانیم، نماز باطل میشود ، چون انتقال قطع میشود.
لذا اگر میخواهیم نمازمان قبول شود، باید روحمان از هر چه غیر خدا منتقل شود به خدا و بعد بگوییم اللهاکبر وگرنه دروغ گفتهایم و این یعنی باید از همه (چیز دل) بِکَنیم و بعد وارد نماز شویم و اگر این کار را کردیم سلام آخر نماز برای ما تماماً سلامتی است. تمام کارها همین است مثلاً توبه انتقال از یک حالتی به یک حالت جدید است.
انتقال شرط اتصال است و باعث وصل میشود. علت اینکه در اتاق شلوغ نمیتوانیم درست نماز بخوانیم این است که نمیتوانیم درست منتقل شویم؛ زیرا وَهْم ما فعال میشود و اجازه این انتقال را نمیدهد.
و وقتی قلب منتقل شود دیگر نباید درد (باطنی) داشته باشیم. یعنی باید از مرتبهای که درد داشتهایم به مرتبه دیگر منتقل شویم تا دیگر آن درد قبلی را نداشته باشیم.
پنج بار نماز در روز باعث میشود که از غم ناشی از حملات شیطان، به سمت خداوند انتقال یابیم و از آن غم نجات پیدا کنیم و اگر اینطور نشود ما در همان حالت شیطانی که غم و حزن بوده میمانیم؛ لذا غم و اضطراب برای کوچکها است و بزرگان اینها را ندارند یعنی أَلَا إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ [1] (آگاه باشید (دوستان و) اولیای خدا، نه ترسی دارند و نه غمگین میشوند!) پس ما باید بیاموزیم انتقال خودمان را کنترل کنیم یعنی حق نداریم در هر فکری عمیق شویم چون انتقال رخ میدهد و گرفتار میشویم.
همچنین بدانیم که انس با انتقال (همراه) است؛ پس باید مراقب باشیم با چه چیزی مأنوس میشویم.
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: «عَظِّمُوا أقدارَكُم بِالتَّغافُلِ عَنِ الدَّنِيِّ مِنَ الأُمورِ»[2] (با بیتوجهی به امور پست، قدرتان را عظیم کنید)
وگرنه انتقال (بین ما و آن امور پست) رخ میدهد و دیگر نمیتوانیم بهراحتی نجات پیدا کنیم و سر نماز قربی داشته باشیم.
لذا انسان عبد نمیشود مگر آنکه انتقالات خودش را در دست بگیرد.
خداوند متعال در حدیث قدسی فرمودند: «يَا اِبْنَ آدَمَ، إِذَا وَجَدْتَ قَسَاوَةً فِي قَلْبِكَ وَ سُقْماً فِي جِسْمِكَ وَ نَقِيصَةَ فِي مَالِكَ وَ حَرِيمَةً فِي رِزْقِكَ فَاعْلَمْ أَنَّكَ قَدْ تَكَلَّمْتَ فِيمَا لاَ يَعْنِيكَ»[3] (اى فرزند آدم، هنگامى كه در قلبت قساوت احساس كردى و جسمت بيمار شد و در مالت نقصى به وجود آمد و در رزقت تنگى پديد آمد بدان كه درباره چیزی حرف زدی که به تو ربطی نداشته است)
اگر در مسئلهای وارد شویم که به ما ربطی ندارد، خداوند ما را به قساوت قلب و نقص در جسم و تنگی رزق دچار میکند.
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: «لَيسَ لِلعاقِلِ أن يَكُونَ شاخِصا إلاّ فِي ثَلاثٍ : خُطوَةٍ في مَعادٍ، أو مَرَمَّةٍ لِمَعاشٍ أو لَذَّةٍ في غَيرِ مُحَرَّمٍ»[4] (عاقل را روا نيست جز اينكه در پىِ يكى از سه [ كار ] باشد : بهره برى براى روز قيامت ، بهبود وضع زندگى ، و لذّت حلال)
پس باید به چیزی ورود کنیم که برایمان یا خیر دنیا داشته باشد یا خیر آخرت.
نماز بی انتقال درجازدن است و روح بعد از مدتی به ما پیام میدهد که از کاری که میکنی خسته شدهام. البته نماز اول وقت انتقالش قطعی است و برای همین است که شیطان نمیگذارد کسی نماز را در اول وقت بخواند.
لذا (عبادات) نمازخواندن، قرآن خواندن و… بدون انتقال، اتصالی ندارد.
سیر اتصال
برای اتصال باید این سیر انجام شود.
اقبال (توجه) ، انتقال و در نهایت اتصال
واژه قبله هم خانواده واژه اقبال است به معنی جهت توجه.
از امام باقر علیه السلام پرسیدند حق خداوند بر بندگان چیست؟ حضرت فرمودند: «أَنْ لاَ يَقُولُوا مَا لاَ يَعْلَمُونَ»[5] (آنچه را نمى دانند نگويند)
بنابراین حق خداوند بر بندگان این است که حرفی بزنند که به آنها ربط دارد.
خداوند در قرآن میفرماید: ما یَلْفِظُ مِن قَوْلٍ إِلاّ لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ [6] (سخنی بر زبان نیاورد جز آنکه همان دم فرشتهای مراقب و آماده است)
موانع اتصال (قطعکنندههای اتصال)
۱- عدم معرفت نفس
عدم معرفت نفس از بزرگترین موانع اتصال است یعنی ما جایگاه خودمان را نزد خداوند نمیشناسیم و باور هم نداریم و این باعث عدم اتصال ما میشود. لذا وقتی در جایگاه مصلی ایستادهایم بهجای اینکه خود را در محضر خداوند ببینیم، هنوز مثلاً پدر خانه هستیم و داریم به بچههایمان فکر میکنیم. فکر چه کسی هستیم غیر از خداوند سر نماز؟!
تفسیر الحمدلله
وقتی در نماز الحمدلله میگوییم یعنی حمد فقط برای خداست و خدا همهکاره است و هیچکس نمیتواند ما را زمین بزند؛ زیرا خدا با ماست و تمام قدرتها از آن خداست؛ ولی ما به آنچه میگوییم اصلاً باور نداریم لذا اگر خودمان را در جایگاه نمازگزار ببینیم میفهمیم که خداوند به ما افتخار داده است که با او حرف بزنیم و خداوند فرموده است: قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ [7] (به بندگانم که اسراف بر نفس خود کردند بگو: هرگز از رحمت خدا ناامید مباشید)
درحالیکه خداوند هر تکه از نماز را که میخوانیم، یک جواب خاص (به آن ذکر) میگوید ولی متأسفانه ما نماز میخوانیم و حالمان تغییر نمیکند. علتش این است که باور هست ولی اتصال نیست.
نماز اتصال انسان به وحدانیت خداوند است ولی متأسفانه ما با آن مشکلاتمان حل نمیشود
اینکه در دعا میگوییم «اللهم عرفنی» نشان میدهد که معرفت کسبکردنی است. لطف خداوند هم به طلبکردن است پس باید بخواهیم تا بدهد (یعنی گزینشی نیست).
لذا بر اساس خواستنها رتبه میدهند حتی اگر پیغمبر باشیم؛ بنابراین در وادی طلب باید از خداوند طلب کرد یعنی به خداوند ثابت کنیم که طالب (محتاج) هستیم. در قیامت به تکتک ما ثابت میشود که آنچه را به آن نرسیدهایم، طلب نکردهایم؛ لذا از عوامل اصلی متصلکننده معرفت نفس است یعنی اگر بدانیم چه کسی هستیم و چه قیمتی داریم، هر جایی نمیرویم و هر کاری نمیکنیم.
به نوع نشستن و حرفزدنمان در خلوت، اتصالمان کمرنگ و پررنگ میشود.
۲- چیدن زندگی بر اساس حرف مردم
از موارد قطعکننده اتصال این است که زندگی را برای خوشایند مردم بچینیم مثلاً خانه وقتی تمیز باشد که مهمان بیاید. این احترام به مهمان است نه خودمان درحالیکه ما خودمان احترام داریم ولی این احترام را به خودمان نمیگذاریم.
چرا در مقابل دیگران با سجاده نماز میخوانیم ولی در خلوتمان نه، این توهین به خودمان و عبادتمان است.
روح ما آنقدر ضعیف است که با هر پیشامدی همه چیزمان به هم میریزد (مانند گُلی که یک نسیم گرم به آن وزیده و پژمرده شده است) این به علت ضعف ما در اتصالاتمان است.
هر روز داشتههایمان به تاراج میرود و کاری هم برایش نمیکنیم (نه میفهمیم کی حال خوش آمد و نه میفهمیم کی رفت) تمام اینها بهخاطر ضعف اتصالاتمان هست و متأسفانه بعضی بهاشتباه برای کنترل این معضلات به نفس کُشی میافتند و تمام لذتهای حلال را بر خودشان حرام میکنند تا بلکه بتوانند از مشکلاتشان جلوگیری کنند و این هم از ضعف اتصال آنها است.
در بحث معرفت نفس خیلیها باید بدانند که هر کاری را نمیتوانند انجام دهند و نباید در هر چیز ورود کنند مثلاً هر ذکری مناسب هر کسی نیست زیرا اثر عکس میگیرند (مثلاً بهاندازهای نافله بخوانند که روحشان خشک نشود زیرا عصبانی میشوند و اگر یک داد سر مؤمنی بزنند همه آنها را خراب میکنند)
لذا دانستن حدود توانایی خودمان در حفظ اتصالات بسیار مهم است و از طرفی عدم اتصال درست، تصوّری برایمان ایجاد میکند که صحیح نیست یعنی یا فکر میکنیم خیلی خوبیم و یا فکر میکنیم اصلاً به درد نمیخوریم.
امام حسین علیه السلام فرمودند: «هُوَ اَن تَخرُجَ مِن بَیتِکَ، فَلا تَلقی اَحَداً اِلّا رَأیتَ لَهُ الفَضلَ عَلَیکَ»[8] (ادب آن است که از خانه که بیرون می روی، هیچ کس را دیدار نکنی مگر اینکه او را برتر از خودت پنداری)
مؤمن از زمانی که از در خانه بیرون میآید باید به خودش بگوید هرکس را که میبیند از او بهتر است لذا باید عدد خودمان را بدانیم وگرنه سرکار میرویم و طبق روایت بالا فکر میکنیم آن بیدین و آن دزد و… همه از ما بهترند درحالیکه اصلاً اینگونه نیست.
و یا دچار اشتباه در تشخیص تکالیفمان میشویم. مثلاً کسی فکر میکند باید همه را امربهمعروف و نهیازمنکر کند درحالیکه در اصول ابتدایی دین دچار مشکل است. اینها همه بهخاطر اتصالات نادرست، ویا قطع و وصل دار است.
اینکه فرمودند: «مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْراً»[9] (پُر از ظلم و ستم شده است) نشانه این است که جهان بینهایت از ثبات خارج شده به علت اینکه انسانها از ثبات خارج شدهاند. امامزمان وقتی تشریف میآورند عدل را برپا میدارند و هر چیز را سر جای خودش مینشانند یعنی همه چیز به ثبات میرسد.
ثبات در یاران ائمه علیهم السلام
تمام ۳۱۳ نفر یاران کنار امامزمان استقامت قلبهایشان دراتصال بهسختی سنگ است « قُلُوبَهُمْ كَزُبَرِ اَلْحَدِيدِ»[10] یعنی در دلهایشان تغییر ندارند، هر چقدر هم که مشکلات سنگین پیش آید این ها از اتصال خود کوتاه نمی آید و این دلیل برتری آنان بر دیگران است.
در کربلا مردانی بودند که رِجَالٌ لَا تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ [11] (مردانی که هیچ کسب و تجارت آنان را از یاد خدا غافل نگرداند)
یعنی یاران سیدالشهداء علیهم السلام وقتی گفتند: «امام»، تا ابد با امام هستند. اینها ثابتقدم بودند و ماندند ولی آنکه یکلحظه صبور است و لحظه بعد خشمگین، ثبات ندارد و ریزش آنها در آخرالزمان قطعی است (البته منظور ثبات باطنی است).
آنکسی که باطنش دستخوش تغییرات روزمره نمیشود امامزمان روی او حساب میکند؛ یعنی در تعریف و تکذیب یکجور هست این آدم ریزش ندارد زیرا همیشه عدد (ثباتش) یکی است و کم نمیشود.
حرکت فقط باید بهطرف بالا باشد نه پایین، حالا چه کنیم تا ثابت بمانیم؟
عوامل درونی و بیرونی در این ماجرا دخیل هستند.
اینکه میگویند: «حق ندارید کسی را تحقیر کنید» علتش این است که آن شخص روی خودش کارکرده تا به جایی رسیده است با تحقیر ما دوباره خرد میشود و باید روی خودش کار کند تا به جایگاه قبلیاش برسد و به همین علت این کار گناه است (و همینطور است غیبت و…)
لذا باید به این مسائل حساس باشیم که چرا ما دیروز نمازمان باحال بسیار خوب بود ولی امروز اصلاً حالی نداریم (این نشانه بیثباتی روح ما میباشد).
پس اگر میخواهیم امامزمان به ما اعتماد کند، باید بسیار بر ثبات خودمان حساس باشیم.
۳- مظلومنمایی
ما یک سری اشتباهاتی داریم و جرئت هم نداریم که بگوییم اینها بهخاطر کمکاری خودمان هست لذا برای درمانش مظلومنمایی میکنیم و بسیار میگوییم: «نداشتم، فلانی گفت، خیلی سعی کردم نشد و…» و میپرسند چرا عصبانی شدی و داد زدی میگوییم: «قندم افتاده بود!»
امام صادق علیه السلام فرمودند: «إنَّ قُوَّةَ المؤمنِ في قَلبِهِ، ألا تَرَونَ أنّكُم تَجِدُونَهُ ضَعيفَ البَدَنِ نَحيفَ الجِسمِ و هُو يَقومُ الليلَ و يَصومُ النهارَ»[12] (همانا نيروى مؤمن در دل اوست. مگر نه اين است كه مى بينيد بدنى ضعيف و پيكرى نحيف دارد و با اين حال شب را به عبادت مى گذراند و روز، روزه مى گيرد)
قدرت جسم از روح است نه از خوردن غذا ولی ما میگوییم: «نماز نخواندم چون گرسنه بودم و حال نداشتم».
در دعا داریم که خدایا خدمت مرا به خودت سرمدی کن «و حالِي في خِدمَتِكَ سَرمَداً»[13]
سرمدی کن یعنی از ازل تا به ابد (خودم) در خدمت تو باشم.
یعنی چه که ما اگر گرسنه شویم یا خوابمان بیاید یاد خدا نیستیم؟!
اینها مظلومنمایی است درحالیکه این دروغی است که ما همیشه به خودمان گفتهایم.
ما چون عشق به کارمان نداریم، دائم میگوییم: «نمیتوانم، نمیشود و…» درحالیکه در کربلا با تمام مشکلات کسی به سیدالشهداء علیه السلام گلایه نکرد و همه تا آخرین لحظه خدمت کردند.
لذا ما چون ثبات نداریم، میخواهیم با ظواهر نداشته هایمان را جبران کنیم.
۴- منفیبافی ذهنی
منفیبافی ذهنی موجب قدرتمند شدن وَهْم میشود مثلاً میگویند: چرا غیبت میکنی؟ میگوید: «این را گفتم تا شما مطلع شوید تا بهتر بتوانید کمکش کنید»! این بهخاطر وهم است نه عقل.
وقتی میگوییم: «آنها چه میگویند نکند در مورد من حرف میزنند» با این کار، خودمان داریم ثبات روحمان را کم میکنیم.
فکر وهم آلود ما را از اوج به زیر میکشاند به عبارتی این فکرها انرژیخوار هستند.
کار وهم در ازبینبردن ثبات روح چیزی مانند انفجار است؛ لذا دلیل اکثر خودکشیها وهم است.
بدبینی، ترس و… از مصادیق وهم است.
وهم در یکلحظه میآید و ایجاد میشود و یکعمر میماند و دائم هم در حال شاخه زدن است.
۵- بدبینی
ما چون در اتصال ضعیف هستیم، به عبارتی با آدمها خوش جوش نیستیم، دیگران به ما بدبین میشوند درحالیکه بعضی این مشکل را میشناسند و میگویند این بنده خدا در اتصال مشکل دارد. (بعضی کلاً خوش جوش هستند؛ ولی آنها هم میتوانند بدبین باشند مثلاً فقط با زن و بچهاش خوش جوش است).
لذا باید این را بدانیم که ما از هر کسی دلخور شویم و یا به او بدبین باشیم، طرف مقابل از ما بالاتر است.
امام صادق علیه السلام فرمود: «المؤمنُ حَليمٌ لا يَجْهَلُ و إن جُهِلَ علَيهِ يَحْلُمُ، و لا يَظلِمُ»[14] (مؤمن حلیمی است كه نادانى نورزد و اگر نسبت به او نادانى ورزند، بردبارى كند و ستم نكند)
حلیم یعنی صبوری که باطناً هم ناراحت نیست (و بهم نمیریزد)
پس بدانیم آنکه از چیزی ناراحت شده، نقاط اتصالش ساییده میشود؛ لذا سر نماز که میایستد، وصل نمیشود.
از اسماء امامزمان «ذوُالْحِلْمِ الَّذى لا یَصْبوُا»[15] است (صاحب حلمی که کارهای بچگانه نمینمایند)
چرا امام در برخورد با کسانی که به ایشان توهین میکنند، حلیم هستند؟
۱- حضرت از او بالاتر هستند.
۲- نمیخواهند نقاط اتصالشان را از دست بدهند (اتصالشان ضعیف شود).
بدبینی ریشه برخی از گناهان است علتش این است که بدبینی باعث میشود نقاط اتصالمان از بین برود. یعنی کسی که بد میبیند ولی خوب برداشت میکند، مرد خداست.
کینهتوزها، اهل انتقامها، حسودها و… نقاط اتصالشان بهم ریخته است؛ لذا قلبشان به ثبات نرسیده و اگر جلوی امام معصوم هم باشند ممکن است کاری کنند که در شأن امام نیست.
عقل در هر کس زیاد شود غیرت، مودت، رحمت و همه سجایای روحی زیاد میشود تا به کمال برسد و از طرف دیگر کینه، حسد و… به صفر میرسد؛ لذا حتی اگر هزار تا مشکل هم داریم باید از خودمان بپرسیم اولین چیز مهم برایمان چیست؟
انسان که نباید اتصال به امام را فدای کینه، خشم، بدبینی و… کند.
بنابراین اگر اینها را کنار گذاشتیم، قلب ما ثبات دارد و برای خدمت به امام آماده شده است و به امام متصل میشویم؛ ولی اگر پایمان در اینها مانده باشد، نمیتوانیم طرف اماممان برویم. پس باید در زندگی برای خودمان مشخص کنیم که اهم زندگی ما کدام است.
بدانیم حتی اگر نماز برایمان از امام مهمتر باشد، حتماً به خطا میرویم مانند آنهایی که در قضیه رد الشمس اشتباه کردند (غیر از جویریه که همراه امیرالمؤمنین علیه السلام رفت و نماز نخواند)[16]؛ لذا فقط با قلب مطمئن میتوان به مرکز اطمینان عالم وصل شد.
امام باقر علیه السلام فرمودند: «المؤمنُ أصْلَبُ مِن الجَبلِ، الجَبلُ يُسْتَقَلُّ مِنه، و المؤمنُ لا يُسْتَقَلُّ مِن دِينِه شَيءٌ»[17] (مؤمن از کوه محکمتر است [زیرا] از کوه کم میشود ولی چیزی از [دین] مؤمن کم نمیشود)
امام صادق علیه السلام فرمودند: «مَا أَنْعَمَ اَللَّهُ عَلَى عَبْدٍ أَجَلَّ مِنْ أَنْ لاَ يَكُونَ فِي قَلْبِهِ مَعَ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ غَيْرُهُ»[18] (نعمتی بالاتر از این برای بنده نیست که چیزی غیر از خداوند در قلبش نباشد).
یعنی در قلبمان فقط باید خدا باشد نه دیگران.
از آیت الله بهجت پرسیدند: «جزیره خضرا کجاست؟» گفتند: «قلبی که امام را از آن بیرون نیندازند»
6- تعلق
جملاتی از قبیل، من فقط روی این بالشت میخوابم! من چون فلانی آنجاست، نمیآیم! من فقط با موسیقی غذا میخورم! من باید پول در جیبم باشد تا حرم بروم! و… همهٔ اینها تعلق است با تعلق اتصال بیمعنی است.
در کربلا همه چیز صفر مطلق شد تا یاران اصلی (متصلین واقعی) شناخته شوند، حتی آب قطع شد، احترامها صفر شد و… ولی متصلین واقعی اما را ول نکردند؛ لذا در صفرشدن تعلقات (میزان) اتصالها معلوم میشود.
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
بزرگان میگفتند: لابشرط، اصلُ شرطٍ و فیه الف شرطٍ (بدون شرط بودن اصل شرط است و در این هزار شرط است)
وصلکنندههای اتصال
۱-امیرالمؤمنین علیه السلام
بهترین وصلکننده امیرالمؤمنین علیه السلام است (مافوق تصور مرکز فیض هستند)
امیر یعنی دهنده (رزق دهنده) یعنی هرچه بخواهیم او به ما میدهد به شرط آنکه مؤمن باشیم.
لذا لقمه غذا، معرفت، آرامش و… هرچه میخواهیم به دست امیرالمؤمنین است. پس حتی اگر اتصالمان با امامزمان قطع شد با اتصال به امیرالمؤمنین علیه السلام میتوانیم آن را دوباره وصل کنیم.
آدمی که خود را امام زمانی معرفی میکند اگر به امیرالمؤمنین وصل نباشد، دروغ میگوید.
۲- ناراحت نشدن از حرف دیگران
از حرف هیچکس چه صحیح و چه ناصحیح نباید ناراحت شد. این حرف یا حق است یا ناحق. اگر از حرف حق ناراحت شویم که ایراد داریم و اگر از حرف ناحق ناراحت شویم، طرف ایراد دارد نه ما؛ لذا نقصی در ما نبوده است که بهخاطر آن ناراحت شویم و نباید آن را به خودمان وصل کنیم.
انسان بدبین توان درک اتصال را ندارد؛ لذا اگر از همان اول مشکلش را حل کند، اصلاً مشکلی برای اتصالش ایجاد نمیشود.
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: «أَيُّهَا اَلنَّاسُ اِعْلَمُوا أَنَّهُ لَيْسَ بِعَاقِلٍ مَنِ اِنْزَعَجَ مِنْ قَوْلِ اَلزُّورِ فِيهِ»[19] (هر کس از حرف نامربوط نسبت به خودش از جا کنده شود، عاقل نیست)
یعنی او به حرف نامربوط چسبیده؛ بنابراین این آدم سر نماز هم به هر چیزی میچسبد.
اتصال صحیح یعنی سر هر کاری هستیم فقط در همان کار باشیم و به آن فکر کنیم نه چیز دیگر؛ مثلاً در هنگام غذاخوردن فقط به غذاخوردن فکر کنیم (متصل باشیم).
۳- اجتناب از حرف و خبر اضافه
حرف و خبر اضافه را به هیچکسی نه بگوییم و نه مایل باشیم کسی آنها را به ما بگوید.
ایرادش این است که قوه خیال بیش از حد فعال میشود و انسان را بسیار فضول میکند.
راه درمان: به آنچه به ما مربوط نیست (مالا یعنیک) نه ورود کنیم و نه اجازه ورود بدهیم؛ یعنی بگوییم: «این چه ربطی به من دارد؟».
اینطوری میتوانیم غیبت، بدبینی، کینه، و… را از خودمان جدا کنیم.
۴- خلوت صحیح
باید خلوت صحیح داشته باشیم؛ مثلاً در جمع نماز نخوانیم و برویم یکگوشه در آرامش نماز بخوانیم وگرنه وهم ما را خفه میکند.
کنترل وهم از واجبات است؛ لذا نباید به وهم پروبال داد و باید آن را خفه کرد وگرنه همه اینها سر نماز سراغمان میآید.
در هر بحثی شرکتکردن، هر چیزی را دیدن، هرجایی رفتن و… همه اینها وهم را فعال میکند.
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: «أکْثِرْ صَمْتَکَ یَتَوَفّرْ فِکْرُکَ وَیَسْتَنِرْ»[20] (بسیار سکوت کن که فکرت فراوان و قلبت نورانى میشود)
پس زبانمان را ببندیم تا قلبمان تنویر پیدا کند.
۵- صداقت
از دیگر وصلکنندههای اتصال صداقت با خود و دیگران و عدم لاپوشانی است.
دروغگو جبن (ترس) باطنی دارد یعنی صدق ندارد و دلیل آن ضعف یقین است.
۶- آرام بودن (عدم تعجیل)
محال است که در بدترین حالت، نماز را آرام بخوانیم و اتصالمان قطع باشد.
ما امامزمانمان را در عجله از دست میدهیم.
امیرالمؤمنین علیه السلام به فرزندشان فرمودند: «أنهاكَ عَنِ التَّسَرُّعِ بِالقَولِ و الفِعلِ»[21] (تو را از شتابزدگی (سرعت) در سخنگفتن و عمل نهی میکنم)
عجله اتصال را صفر میکند؛ لذا هرگاه حال بدی داریم اگر سرعتمان را کم کنیم، همهٔ آنچه را که از دست دادهایم دوباره برمیگردد.
یکی از دلایل اینکه از نماز لذت نمیبریم این است که نماز را تند میخوانیم. آنکه بار بلور دارد تند راه نمیرود (بحث نمیکند) که نکند بارش بشکند؛ لذا هر کس جدل میکند دلیلش این است که بار ارزشمندی ندارد.
۷- عدم سعی برای راضی نگهداشتن همه
سعی نکنیم همه را به هر قیمتی راضی نگه داریم.
قانون قیمت نزد خداوند: قیمت انسانها به تقوای آنهاست. إِنَّ أَكرَمَكُم عِندَ اللَّهِ أَتقاكُم [22] (همانا گرامیترین شما در نزد خدا باتقواترین شماست)
قیمت کسی بیشتر است که تقوای بیشتری دارد. اگر بخواهیم همه را راضی کنیم از اتصالمان خرج کردهایم.
مدارا یعنی سکوت کن و برو، نه اینکه راضیاش کنی. آنکه همه راضی میکند ترسو است.
چرا از باطل میترسیم؟ که نکند دامنمان را بگیرد؟ درحالیکه اگر راجع به آن حرف نزنیم، خودبهخود از بین میرود.
——————–