تشرف ابو راجح حمامی

در کتاب العبقری الحسان جلد ۴ صفحه ۷۷۰ الی ۷۷۲ ذکر شده است که:  علّامه مجلسى ; در كتاب غيبت بحارالانوار از كتاب سلطان المفرج عن اهل الايمان، تأليف عالم كامل سيّد على بن عبدالحمید نيلى نجفى نقل كرده كه او گفته: روستای ابو راجح حمّامى كه در حلّه بود، در ولايات و ميان مردم مشهور  و شایع شده بود، و عدن ای از  بزرگان و اهل صدق این قضیه را نقل کرده‌اند كه شيخ شمس‌الدین محمد بن قارون رحمة الله علیه یکی از آنان است و نقل کرده است:

در حلّه حاكمى بود كه به او مرجان صغير می‌گفتند، او از ناصبيان بود. به او گفتند: ابو راجح پيوسته صحابه را سبّ می‌کند، پس آن خبيث امر كرد او را حاضر کردند.

چون حاضر شد، دستور داد او را بزنند. آن بی‌دین‌ها چنان او را زدند كه به هلاكت شد و همه بدنش حتّى صورتش را آن قدر زدند كه از شدّت ضربات، دندان‌هایش ريخت، زبانش را بيرون آوردند و او را به زنجير آهنى بستند، بینی‌اش را سوراخ كردند و ريسمان از مُوْ را داخل سوراخ بينى او كردند، سر آن ريسمان مو را به ريسمان ديگرى بستند، سر آن ريسمان را به دست جماعتى از سربازان خود دادند و به آنان دستور دادند كه او را با آن جراحت و آن هیئت در کوچه‌های حلّه بگردانند و بزنند. آن اشقيا او را بردند و آن قدر او را زدند تا بر زمين افتاد و به حد هلاكت رسيد.

خبر حالت او را، به حاكم لعين رساندند و آن خبيث دستور به قتل او داد.

درباریان گفتند: او پيرمرد است و آن قدر جراحت به او رسيده كه او را خواهد كشت، احتياجى به كشتن ندارد، خود را در خون او داخل مكن! چنان در شفاعت او مبالغه نمودند، تا آن كه  دستور داد که او را رها بکنند، روى زبان او از هم رفته و ورم‌کرده بود، خانواده‌اش، او را به خانه بردند و شكّ نداشتند كه همان شب خواهد مرد.

صبح كه شد، مردم نزد او رفتند. ديدند او ايستاده و مشغول نماز است و کاملاً سالم و صحیح شده، دندان‌های ريخته او برگشته و جراحت‌های او خوب شده، اثرى از جراحت‌های او نمانده و استخوان‌های شکسته صورتش همه ترمیم شده.

مردم از حال او، تعجّب کردند و ماجرا را پرسیدند، گفت: من به حالى رسيدم كه مرگ را می‌دیدم و زبانى نمانده بود كه با آن دعایی بکنم، با زبان دل دعا کردم و از مولاى خود حضرت صاحب‌الامر و الزمان علیه‌السلام استغاثه  نمودم و امام علیه‌السلام را دیدم، ایشان دست شريف خود را بر روى من كشيدند و فرمودند: برو براى عيال خودکار كن! که خداوند به تو عافیت عطا کرد، آن گاه در اين حالت كه می‌بینید، روز خودم را آغاز کردم.

شيخ شمس‌الدین می‌گوید: به خداى تبارک‌وتعالی قسم می‌خورم اين ابو راجح مردى ضعيف اندام، زردرنگ، بد صورت و کوسه (بدون محاسن) بود و من هميشه در حمام او حمام می‌رفتم و او را بر همان حالتی که وصف کردم  می‌دیدم .

صبح روز بعد من با آن‌هایی بودم كه پیش او رفتند. ديدم مرد صاحب قوّت و درشت قامتى شده، ريش او بلند و رويش سرخ شده و مانند یک جوانی شده كه در سنّ بیست‌سالگی باشد؛ به همين هیئت و جوانى بود و تغيير نيافت تا از دنيا رفت.

چون خبرش شايع شد، حاكم او را حاضر نمود. وقتى حاضر شد و حاكم لعين اثر جراحات را در او نديد و ديد دندان‌های ريخته او برگشته، از اين حال، رعب و ترس عظيم تمام وجودش را فراگرفت.

آن حاکم قبل از این ماجرا، وقتى در مجلس خود می‌نشست، پشت خود را به‌جانب مقام حضرت علیه‌السلام و قبله و مقام ابوراجح كه در حلّه است می‌کرد، اما بعدازاین قضيّه، روى خود را به مقام آن جناب می‌کرد و با اهل حلّه به نيكى و مدارا رفتار می‌نمود.

 چند وقتى بعد از آن زندگی كرد و مُرد و آن معجزه باهره برای منقلب شدن حال او هیچ تاثیری نداشت.

مطالعه تشرف مرحوم عبدالغفار خوئی

عکس شاخص برای پست ابو راجح حمامی

جدیدترین محتوای متنی