مرحوم پدرِ آقای سیستانی گفته بودن:
قدیما تو مشهد بودیم…
یه ختم زیارت عاشورا گرفتم واسه دیدن امام زمان…
جمعه آخرای ختمم بود…
دیدم یه نوری از یه خونه بلنده…
راه افتادم طرفِش…
یه خونه ی فقیرونه و کوچیک…
در زدم…
تا در رو باز کردن…
دیدم امام زمان تو اتاق نشستن…
جلوشون یه جنازه بود…
یه پارچه سفیدم رو جنازه…
گِریَم گرِفت…
سلام کردم…
آقا گفتن:
برا چی واسه دیدن من اینقد خودتونو اذیت میکنین..!!!
به جنازه اشاره کردن…
گفتن:
«اگه مثل این باشین من میام دنبال شما…»
(۱۰۰)