جلسه اول
معنای وجدان
وجدان، یعنی آدم، خداوند یا آن منبع نوری را که در وجودش حرف میزند، پیدا کند. وقتی پدر به فرزندش می گوید: «از عمق وجودم دوستت دارم». چون محبت او را در قلبش وجدان کردهاست.
ریشۀ کلمۀ وجدان، «وَجَدَ» و به معنی یافتن است.
ما باید خدا را وجدان کنیم. ما خدا را در قلبهایمان گم کردهایم وگاهی پیدایش میکنیم! این جملۀ شاعرانه یا احساسی نیست، این واقعیت است.
مصیبت و استرس را در قلبمان وجدان کردهایم و آن ها را دقیقاً میشناسیم.امکان ندارد کسی بگوید: «نمیدانم الان میترسم یا ناراحتم!». گرسنگی و تشنگی را در قلبمان وجدان کردهایم. همۀ اینها را بلدیم. دقیقا تفاوت گرسنگی با تشنگی، استرس با ترس، دلهره با اضطراب و حتی تفاوت هَمّ و غمّ را میفهمیم. متوجه میشویم کدام ناراحتی از گذشته است و کدام ناراحتی از آینده است. نوع خوشحالیمان را میفهمیم. فرق خوشحالی مقدسمان، مثل خوشحالی دم افطار را با خوشحالی غیر مقدس، مثل خوشحالی از ایجاد شرایط گناه.
ما خدا را وجدان نکردهایم! ما امام زمان علیه السلام را وجدان نکردهایم! اصلاً جایی تعیین نکردهایم که بتوانیم ذکرش را بگوییم ولی تمام ریزبهریز کارهای روزمرۀمان را وجدان کردهایم.
فرض کنید چشمتان را ببندند و شما را ببرند داخل درمانگاه. اگر یک مقدار بوی الکل حس کنید ، میفهمید که آنجا درمانگاه است. با آنکه چشمانتان بسته بود ولی فهمیدید چون شما به ذهنتان سپرده بودید که این بو مربوط به تزریقات و درمانگاه است. فرض کنید عطری را شب عروسیتان زدهاید و گذاشتهاید کنار. اگر الان کسی آن عطر را بزند، یاد آن شب میافتید؛ چون این بو را تا الان در ذهنتان نگه داشته بودید.
اگر کسی با خودش بگوید: «این مسائل در ذهن است و ربطی به قلب ندارد»، باید توجه کند که حتی اگر اینها از حافظه بیاید، باز هم با قلب، خوشحالی آن وقت را درک کردهایم. مثلاً اگر در مجلس ختمی عطر خاصی زده باشیم، تا آن بو به بینی برسد غم آن مجلس را حس میکنیم. آهی میکشیم و میگوییم: «این همان عطری است که در مجلس ختم فلانی زده بودم».
خداوند در قرآن میفرماید: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ»[1] (همانا مومنان کسانی هستند که وقتی اسم خدا بیاید قلبشان میلرزد).
مومنین خدا را وجدان کرده اند پس هنگامی که یاد خدا کنند منقلب می شوند.
میپرسند آیا وجدان نیاز به تجربه ندارد؟ مثلاً اگر به زیارت سیدالشهدا علیه السلام نرفته باشیم، چطور میتوانیم آن را وجدان کنیم؟
برای وجدان کردن باید حرکت کنید. اگر جایی بنشینید و حرکتی نکنید، امام حسین علیه السلام به زیارت شما نمیآید. شما باید آنجا بوی حرم را وجدان کنی؛ ولی ما برای خدا هیچ حرکتی نکردهایم، برای همین است که اینقدر سَرِنماز بیحالیم. ما برای امام زمان علیه السلام هیچ حرکتی نکردهایم. پناه میبرم به خدا! که من برایامام زمان علیه السلام حرکتی کرده باشم و ایشان برایم جبران نکرده باشند و اثری توی قلب من نگذاشته باشند. پناه میبرم به خدا! که من برای خدا کاری کرده باشم و خدا بیجواب گذاشته باشد.
خداوند در قرآن میفرماید: «هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلَّا الْإِحْسانُ» [2](آيا پاداش خوبی جز خوبی است) و به آن عمل نکند؟! محال است. یعنی من قدمی برای خدا بردارم و خدا هیچ اثری از آن در قلب من نگذارد تا من وجدان کنم؟! محال است.
فرمود «أخْلِصِ الْعَمَلَ، فَإِنَّ النّاقِدَ بَصیرٌ بَصیرٌ»[3](عمل خود را خالص کن، زیرا نقدکنندۀ عمل، بسیار بینا است).
آقای بروجردی این روایت را میخواند و گریه میکرد. داداش! خالص بیا. تو که هرچی آوردی بقیه شریکش بودند. آنکه نقد میکند خیلی بصیرت دارد و خیلی میبیند؛ جزو محالات است که کسی ذرهای بیاورد و خدا جواب ذرهاش را به او ندهد. کسی چیزی نیاورده است!
خداوند رحمت کند بانو مجتهدهامین را، 9 تا بچه داشت، مجتهد هم بود. علمایی که از نجف میآمدند ایران، دیدن ایشان هم میرفتند. روزی از روی پلهای افتاد و پایش شکست. شاگردها دیدند ایشان میخندد. با تعجب پرسیدند: «چرا میخندید؟!» بانو گفت: «چون میدانم الان خدا یک چیزی بهم میدهد؛ چون داشتم برای او راه میرفتم و میخواستم کاری برای او انجام بدهم». قلب این زن از حلاوت وجدان خدا اینقدر شیرین است که پای شکسته کام روح او را تلخ نمیکند. به این میگویند انسان با وجدان. خدا را وجدان کرده در قلبش. خوب معلوم است اگر دهان باز کند و حرف بزند، جمع هم شیرین میشود.
خدا رحمت کند آقا شیخ جعفر شوشتری را . به ایشان گفتند: «تهران همه از دَم رباخوار شدهاند». گفت: «میخواهم زیارت حضرت رضا علیه السلام مشرف شوم،حین سفر در تهران هم منبر میروم». منبری در تهران رفت که مردم از دَم تائب (توبه کننده) شدند. عدهای گفتند: «شیخ سحر داشته است!». لاتها جمع شدند و گفتند: «فردا پای منبر میرویم و منبر را بهم میزنیم». منبر که بهم نریخت هیچ، از بین لاتها غشی آمد بیرون. ناصرالدین شاه به صدا آمد و پیغام داد: «شما تهران را زنده کردید. منبر شما شلوغ است و من نمیتوانم بیایم. آیا من میتوانم شما را در کاخم زیارت کنم؟ ». شیخ رفت دیدنش. ناصرالدین شاه انگشتری داشت به قیمت صد هزار تومان، آن زمان خیلی پول بود. هدیهاش داد به مرحوم شوشتری. ایشان انگشتر را گرفت و گفت: «خیلی زیباست، من هم این را هدیه میکنم به شاه مملکت». شاه گفت: «میشود شما چیزی از من بخواهید؟». شیخ گفت: «امسال باران نیامده، از این مردم مالیات نگیر». شاه گفت: «چشم. حالا میشود من چیزی از شما بخواهم؟ میشود مشهد که میروید، بفرمایید مردم دنبال شما نیایند. این جماعت میخواهد شهر به شهر دنبال شما بیایند. تهران خالی میشود و ما بساط و امکان پذیرایی شهر به شهر اینها را نداریم»
این قدرت ذکر قلبی است . او خدا را شناخته و وجدان کرده است؛ نه مثل من که وقتی میخواهم خدا را وجدان کنم، سرم پایین است و فقط بلد شدهام به آرامی زیر لبم، ذکر لسانی بگویم و از دگرگونی قلبم خبری نیست.
روز عاشورا دو نفر بودند که وقتی میخواستند بروند میدان گریه میکردند. سید الشهدا علیه السلام پرسیدند: «چرا گریه میکنید؟». عرض کردند: «داریم میرویم کشته شویم». حضرت فرمودند: «یعنی به خاطر کشته شدن گریه میکنید؟!». عرض کردند: «وقتی کشته شویم حرم تنها میماند! بعد شما میمانید و این حرم و ما میدانیم شما حریف این جمعیت نمیشوید».
اصلاً مرگ اثر نمیکند روی اینها. اینها غرق شدهاند درامام زمانشان. اینها مرگ نمیفهمند. رسیدن به اینجا وجدان میخواهد. باید وجدان خدایی شود.
امامزمان علیه السلام را باید در قلب وجدان کرد. روایت در تفسیر رابطه با امام میفرماید: «اَلْمُقَامَ مَعَامامِكُمْ»[4] . یعنی با قلب مقیم یاد و ذکر امامزمانتان شوید. این بالاترین مقام عرفانی کائنات است که امام از قلبم تکان نخورد؛ ولی متاسفانه یکوقتهایی هست که من جای امام کسی را نشاندهام!
در روایت فرمودند: «القَلبُ حَرَمُ اللّه»[5] (قلب حرم خداست).
یعنی چی شما رفتی حرم را اجاره داده ای؟! از این کار بدتر هم داریم؟! خیلی خدا به ما لطف کند با این مستاجر دعوایمان بشود و بیرونش کنیم تا قلبمان خالی شود؛ به شرط اینکه در آن حسادت و بدبینی و از این دست رذائل نداشته باشیم. وگرنه که اینها خودش بلایی دیگر است.
خداوند فرموده است: «نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِی»[6]. پس ما وقتی به دنیا آمدیم این روح الله بود که آمد در وجود ما. هرکس روح الله در وجود او باشد، بدان که روح ولیالله هم هست. بدان که روح نبیالله هم هست. اصلاً دلیل اینکه من روی دو پا ایستادهام، دَم الهی بوده است. بچهای که به دنیا میآید، معصوم است. هرکسی به دنیا بیاید معصوم است. مثل قرآن پاک است. چرا؟ چون روح الله درون اوست. پدر و مادر بیوجدانش میکنند.
من سَرِنماز حواسم پرت است چون خدا را در خودم نمییابم. اصلاً هیچ محبتی از خدا نمیفهمم. الان برای شما از بچهای که تا حالا ندیدهای فیلمیمیآورند که دارند او را کتک میزنند. آیا دلت میسوزد یا نه؟ اگر فیلمی نیاورند و فقط بشنوی که مثلاً در کوچۀ کناری بچهای را کتک میزنند، آیا بیتفاوت مینشینی به کارت میرسی؟ شما که بچه را ندیدهاید پس چرا دلتان میسوزد؟! چی را دارید وجدان میکنید؟ ظلمیکه دارد به بچه میشود. یعنی مظلومیت را وجدان کردهاید.امام زمان علیه السلام دارند صبح و شب غصه میخورند. چجوری میشود که من یادم میرود؟!
نمیدانم اسم این غیر از بیوجدانی چیست؟! آقایی که به هیچ کسی بدی نکرده است و همۀ کائنات هم زیر دستش هست، از افراد زیادی خواسته است که به مردم بگویند: «من اذیتم! کاری کنید! بهاندازه یک مریض به داد من برسید».
میپرسند اگر مظلومیدر کوچه باشد میرویم به سمت صدا، او را پیدا میکنیم و دعوا را خاتمه میدهیم؛ ولی ما که همچنین شرایطی را برای نجاتامام زمان علیه السلام نداریم، باید چه کار کنیم؟
اگر به شما بگویند: «بنشین! حق نداری به این آقایی که در کوچه کتک میزنند، کمک کنی»، آرام مینشینی یا نمینشینی؟ بعد هم بگویند: «آرام باش، بیا با هم روضهای بخوانیم». خدا وکیلی نمیگویی: «ولم کنید! به خدا شما اصلاً مسلمان نیستید که میخواهید در این وضعیت روضه بخوانید! دارم میگویم یک مظلوم سالها نالهاش قطع نشده است!». حالا که نمیگذارند به داد این مظلوم برسی، لااقل میتوانی که برایش غصه بخوری؛ ولی راجع بهامام زمان علیه السلام این غصه نیست و یادمان میرود. میگوییم کار داریم، زندگی داریم و… .
از وقتی که شنیده و یقین کردهاید کهامام زمان علیه السلام مظلوم هستند تا الان چند روز گذشته است؟ آیا به خاطر این مظلومیت و غربت ایشان از غذا خوردن افتادهاید یا نه؟
هرچند امام زمان علیه السلام فوقالعاده قَدر قُدرت هستند ولی انسان هستند و دلشان میگیرد.[7] آیا شما میتوانید بگویید: «به این قرآن قسم ساعتی نمیگذرد مگر اینکه من برای آن غریب دعا میکنم»؟ چه شده می شنویم امامزمان علیه السلام دردها دارند ولی ما عادی نشستهایم؟! ولی به خدا اگر پسر یا دخترمان توی بیمارستان باشد، لحظهای روی زمین نمینشینیم و دائم در تکاپو بودیم تا هرکاری بتوانیم برایش بکنیم!
خوب است به این مسائل فکر کنیم.
[1] قرآن کریم، سوره انفال، آیه2
[2] قرآن کریم، سوره الرحمن، آیه60
[3] بحار الانوار، الوفاء، ج13، ص432
[4] بحار الأنوار ج۲۴ ص۲۱۷
[5] بحار الأنوار، الوفاء، ج70، ص25
[6] الكافی، الاسلامية، ج1، ص133
[7] «قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ» (من فقط بشری هستم مثل شما)؛ قرآن کریم، سوره کهف، آیه110
بحث وجدان _ جلسه دوم
مرور جلسه گذشته
اگر به کسی بگویند: «وجدان کاری داشته باش». امکان ندارد که طرف بگوید: «نمیفهمم چه میگویید». کاملاً میفهمد؛ چراکه اصلاً وجدان کاری داشتن، نیازی به سواد ندارد.
گوشۀ لحد باز بود، پیغمبر خودشان رفتند داخل قبر و با خشت و گل آن را محکم کردند سپس فرمودند: «خداوند دوست دارد اگر کاری انجام می دهید ، محکم انجام دهید»[1].
مهم نیست چه شغلی داریم، در هرکاری باید وجدان آن را رعایت کنیم. یعنی واقعاً کار را از خودمان بدانیم.
ما میتوانیم دقیق وجدان را تعریف کنیم. اصلاً تعریف نکرده، بلدیم. چه میشود که وقتی به خدا و امامزمان علیه السلام میرسیم، اینقدر با این مفهوم بیگانه میشویم؟!
توجه داشته باشیم که وجدان خدا با وجدان امامزمان علیه السلام در قلب، همپای یکدیگرند. پس کسی نمیتواند بگوید: «بنده امامزمان علیه السلام را در قلبم یافتهام، اتصالات و ارتباطات روحی با او برقرار کردهام؛ ولی خدا را نیافتهام» یا برعکس بگوید: «من خدا را یافتهام؛ ولی امامزمان علیه السلام را نیافتهام».
حرکت کردن؛ لازمۀ تحصیل وجدان
گفتیم برای رسیدن به وجدان هر چیزی، باید حرکت کنیم. قرآن میفرماید: «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها»[2] (هرکسی که با کار نیک آمد، پاداشش ده برابر آن است).
مَنْ جاءَ یعنی چی؟ یعنی باید حرکت کنید. خودتان باید بیایید تا خداوند ده برابر عوضش بدهد. وجدان چیزی نیست که انسان بگوید: «اگر به ما دادند ما هم احساس میکنیم خدا را». نه، اینگونه نیست. باید حرکت کنید، اگر دنبال وجدان میگردید.
مگر کسی میتواند مرگ فرزند را وجدان کند؛ درحالیکه خودش فرزندی ندارد؟! اصلاً نمیفهمد. در محبت هم همین طور است. کسی که نوه ندارد نمیتواند محبت نوه را وجدان کند. یعنی اگر خبر برسد که نوۀ فلانی مریض شده است، آنهایی که نوه دارند در خودشان دردی احساس میکنند که بقیه نمیفهمند.
کسی میتواند چیزی را در قلبش وجدان کند که اسبابش را فراهم کرده باشد. من کوتاهی کردهام واین تکه از راه را نرفتهام؛ پس وجدانش را نخواهم داشت و اصلاً آن را نمیفهمم.
ما نمیتوانیم درد دین را درک کنیم. چرا؟ چون حرکتی نکردهایم برای امامزمان علیه السلام که وجدان غربت صاحب دین را درک کنیم. این بیتوفیقی بهخاطرِ عدم حرکت ماست.
اگر روضه یا آیهای از قرآن خوانده شود، آیا همه به یکمیزان منقلب میشوند؟ خیر؛ از روضه شهزاده علیاکبر علیه السلام آنکه فرزند جوان ندارد، چیز زیادی نمیفهمد و فقط نگاه میکند؛ چراکه محبتی نچشیده است ازاین جنس؛ مگر اینکه روی این جنس محبت کار کرده باشد و إلا از این مسیر چیزی گیرش نمیآید.
آیات عذاب و بشارت خداوند خوانده میشود، فقط نگاه میکند؛ اصلاً معنی متوجه نمیشود که بخواهد مفهوم متوجه شود. حرکتی برای فهمیدن قرآن نکرده تا وجدان آن حاصل شود.
اگر الان ببینیم کسی را در خیابان میزنند، از مظلومیت او منقلب میشویم؛ ولی وقتی کار به مظلومیت امامزمان علیه السلام میرسد از جسارتهایی که به ایشان میشود که میلیارد، میلیارد برابر بدتر از چنین اتفاقی است، اصلاً اذیت نمیشویم. بهخاطرِ اینکه ما حرکت موثری نکردهایم برای امامزمان علیه السلام و برای او خونجگر نشدیم و نخواستهایم که بشویم.
وجدان از آن چیزهایی است که دیگر نمیشود سرش را کلاه گذاشت. نمیتوانم من دروغ بگویم و سرِ نماز حس خدایی را وجدان کنم. من دارم طعم دروغ را وجدان میکنم، حالا توقع دارم شیرینی نماز را هم وجدان کنم؟! مگر مثلاً میشود همزمان با دهن پر از نمک، آدم چیزی از شیرینی هم بفهمد؟! امکان ندارد.
اصل ماجرای وجدان برمیگردد به ذکرقلبی. ذکرقلبی وجود نداشته است که کار به اینجا کشیده. همۀ ذکرهای من، برخواسته از نفسانیت خودم بوده است. مدام خودم را میدیدهام. من اگر کار خیری کردهام، برایاین بوده است که در چشم آدمها تحسینم را ببینم. این منش برخواسته از وجدان نفس است؛ نه وجدان الله. این طعم نفس است و حب مدح.
سرِ وجدان همه میدانند عددشان چند است و چقدر دستشان خالی است. برخی سرِنماز که میایستند تا میگویند: «اللهاکبر»، انگار توی پارک قدم می زنند! البته اگر توی پارک بودند بیشتر به آنها خوش میگذشت چون سرِنماز نه صفایی میبردند و نه چیزی میفهمدند. آنقدر وجدان ظلمانی و غیرنورانی دارند که اگر زیاد نور به آنها بدهی، مریض میشوند.
تقوا لازمۀ وجدان الهی
خداوند در قرآن میفرماید: «اِنَّ اللهَ مَعَ الَّذینَ اتَّقَوا»[3] (خداوند همراه کسانی است که تقوا دارند).
همراه بودن خدا با کسی یعنی آن فرد خدا را وجدان کرده است. پس طبق آیه کسانی خدا را در خودشان وجدان میکنند که تقوا دارند و از خدا میترسند و برایشان فرقی نمیکند جایی باشند که کلّی آدم نشسته است یا در پستوی خانۀشان. درهرصورت تقوا را رعایت میکنند.
کسی که از پشت تلفن قربان و چاکر شما میشود و بهمحض اینکه تماس تمام شد، تلفن را قطع کرده و از شما ابراز تنفر میکند، تقوا ندارد. نظرش این است که خدای آن طرفِ گوشی، این طرف نیست و او را نمیبیند. پس همین اندازه به خدا بیوجدان است چون اگر شما روبهرویش بودی این کار را نمیکرد؛ پس او تقوا از شما را دارد، نه تقوای خدا. از شما میترسد نه خدا. چقدر خدا در قرآن فرمود: «فَلا تَخشَوهُم وَاخشَونِ»[4] (از مردم نترسید، از من بترسید).
همین که از جمع برود، آدم دیگری میشود! ایرادی نمیبیند از اینکه دروغ میگوید و دو چهره دارد. از اینکه دو زبان دارد و دو مشی. همین که از اینها نمیترسد، نشان میدهد که وجدان خدا را در قلبش ندارد. اصلاً خدا با چنین شخصی نیست. خدا با کسی است که تقوا داشته باشد .«اِنَّ اللهَ مَعَ الَّذینَ اتَّقَوا» در این آیه حرفی از مکان و زمان نیامده است، پس خدا همیشه و همه جا، با اهل تقواست و اعمال آنها را میبیند.
خداوند رحمت کند مرحوم انصاری همدانی را. میگفت: «آن وقتی میگذارند محضر امامزمان علیه السلام برسید که بودونبود ایشان در حال و سلوک و رفتار شما تأثیری نگذارد».
فرض کنید یکدفعه اعلام کنند هرکسی میخواهد امامزمان علیه السلام را زیارت کند، راه بیفتد. اگر همان لحظه، بیدرنگ راه افتادید درست است؛ ولی بعضی ها باید بروند خانه لباسی عوض کنند، رم گوشی را خالی کنند، دهنی آب بکشند و… .
خدا رحمت کند مرحوم شیخ حسنعلی تهرانی را، استاد اخلاق میرزای شیرازی بود.
رضا شاه قرار بود بیاید مشهد سالنی را افتتاح کند. مدتی قبل از مراسم کَک افتاد به سالن. فرماندار می دانست اگر رضاشاه این وضع را ببیند، حتماً او را میکشد. هرکاری کردند، کَکها نرفتند. دستآخر به فرماندار گفتند برود پیش شیخ حسنعلی تهرانی. رفت پیش شیخ و کمک خواست. شیخ دستخطی نوشت و گفت: «این را بگذار توی سالن». کاغذ را گذاشت داخل سالن و همه کَک ها رفتند. فرماندار بعد از مراسم کاغذ را باز کرد، دید روی کاغذ فقط نوشته شده است «کَکها بروید».
چند وقت بعد زنش مریض شد. با خودش گفت: «باید زنم را ببرم پیش شیخ». زنش بیحجاب بود؛ وقتی رسیدند جلوی منزل شیخ، فرماندار چادری سرِ زنش کرد. آیا این وجدان الهی است؟!
شما اگر وجدان قلبی داشته باشید، خداوند تمام امورتان را دست میگیرد. چون ما خدا را در قلبمان نمیبینم، ما را خدایی نمیبینند و کارهایی که میکنیم، بویی از خدا ندارد. از کوزه همان برون تراود که در اوست. کسی که شهوت را در قلبش وجدان کرده باشد، وقتی که حرف میزند از دهانش حکمت بیرون نمی آید؛ درصورتیکه اگر در قلب کسی خدا وجدان شده باشد، حرف هم که بزند همۀ جمع خدایی میشوند. لازم نیست حتما جمع انسان باشد، جمع کَکها هم اثر می بیند.[5]
همه موظفاند حرف خدا و حرف هر کسی را گوش کنند که در قلبش خدا را پیدا کرده است. ما اگر خدا را در قلبمان پیدا میکردیم، روز اولی که میگفتیم: «یا صاحب الزمان»، دلمان به ایشان هم متصل میشد. قلب حرم خدا بود؛ ولی ما خدا را در قلبمان گم کردیم از بس که غیرخدا به آن راه دادیم. شهوت آوردیم، وسوسه آوردیم، ریا آوردیم، حب مدح آوردیم.
زشت است که وجدان تمام جهان بیش از انسان است. مثلاً تمام ریزبهریز سنگهای عالم، خدا را وجدان کردهاند چون تسبیح الهی دارند.[6]
فرق وجدان آنها با ما چیست؟ آنها وجدانشان اجباری است حتی سایههایشان هم باید به خدا سجده کنند و ذکر بگویند؛ ولی برای ما اختیاری است. وجدان اجباری آنها برایشان سودی ندارد. ما هم که به این مقام نرسیدهایم. پس هرچی هم که بگوییم، سنگ میگوید: «من بیشتر از تو خدا شناسم! من بیشتر از تو امامزمان علیه السلام شناسم. تو نمیتوانی به من دستور بدهی».
حتی مشکلات ما امامزمان شناستر از ماست. آیا مشکلات دروغ میگویند؟ آیا مشکلات شهوت دارند؟! مشکلات ما قسمتی از حکمت و قضاوقدر الهی اند که جاری شده اند. حرف ما را نمیشنوند و گوش نمیکنند.
روزی که من خدا را در قلبم وجدان کنم، همۀ عوالم جلوی من سر خم میکنند.این کل داستان است.[7]
راه های رسیدن قلب به وجدان
تقوا
عرض کردیم اولین راه رسیدن به وجدان، تقوا است.«اِنَّ اللهَ مَعَ الَّذینَ اتَّقَوا»[8] (خداوند همراه کسانی است که تقوا دارد).
خدا با کسانی است که اهل تقوا هستند و از خدا میترسند. بعضیها بجای خدا از مردم و آبرویشان میترسند. بعضی رضایت خدا را میخواهند و میگویند: «بقیهاش مهم نیست! خدا از من راضی باشد».
میپرسند اگر کسی بهخاطر نگاه مردم گناه نکند، تقوا دارد یا خیر؟
این تقوا نیست که اگر کسی باشد، گناه نکند و اگر نباشد، گناه کند. کسی که گناه نمیکند بهخاطر غیر از وجدان الهی، متقی نیست. معاویه هم جلوی جمع نماز میخواند. پیغمبر میفرمایند: «إِنَّمَا الْأَعْمَالُ بِالنِّیَّاتِ»[9]. اعمال با نیتها سنجیده میشود. مثلاینکه طرف در بیابان باشد و نامحرمی نباشد که به او نگاه کند. آیا توقع دارید برایش ثواب بنویسند؟!
من اگر سرِ نماز حال وجدان الهی ندارم بهخاطراین است که تقوای الهی ندارم. اگر مینشینم زیارت ال یس میخوانم و حلاوتی در وجودم احساس نمیکنم بهخاطراین است که تقوا ندارم.
انس با کلام الله
امیرالمومنین علیه السلام میفرمایند: «لَقَدْ تَجَلَّى اَللَّهُ لِخَلْقِهِ فِي كَلاَمِهِ وَ لَكِنْ لَا يُبْصِرُون»[10] (قطعاً خداوند در کلام خودش تجلی میکند برای خلقش).
اگر کسی با قرآن مأنوس باشد، این انس برایش وجدان میآورد و وجدانش را بیدار میکند. در ادامه روایت میفرمایند: «وَ لَكِنْ لَا يُبْصِرُون» (ولیاینها نمیبینند[نمیفهمند]).
مثلاً کسی که وقتی قرآن را باز می کند و آیه ای را میبیند از خودش میپرسد:«خدا دارد به کجای کار من اشاره میکند و منظورش کدام کار من است؟» خدا در کلامش برای او تجلی یافته است.
یکی هم میگوید: «این حرف ها چیست؟! صبح خوابم میآمد، نماز صبح را نفهمیدم چه میخوانم». یا میگوید: «نه آقا! خوابم میآمد، زیارت را متوجه نشدم».
مگر سید الشهدا علیه السلام تا لحظه آخر در آن خستگی از خدا فارغ شدند یا همان خستگی به ما عارض شده است که این توجیهها را بهانه می کنیم؟! خیر. همۀاینها برمیگردد به اینکه ما از وجدان الهی بینصیبیم لذا پُر دلیلیم و مدام بهانه میتراشیم.
طرف گفت: «من دیشب خیلی غذا خوردم؛ صبح حال عبادت نداشتم» پرسیدند: «حلال بود». گفت: «بله». گفتند: «اگر عاشق بودی حتی اگر شب یک گوسفند هم خورده بودی، صبح حال عبادت داشتی. عاشق نبوده ای که شکم را بهانه کردهای».
ما گرسنه یا تشنه و یا خسته باشیم به هر حالی که باشیم، بچههایمان را دوست میداریم. آیا غیر از این است؟
آیا اینها مانع محبت ما به بچههایمان هم هست تا در قلبمان آنها را وجدان کنیم؟! چه می شود که وقتی نوبت به خدا و امامزمان علیه السلام میرسد اینقدر دلیل داریم؟! ما اصلاً وجدان نکردهایم امامزمان علیه السلام را!
خداوند به قلب طاهر نگاه می کند
در روایت دیگری درباره تقوا امیرالمومنین علیه السلام میفرمایند: «قُلوبُ العِبادِ الطاهِرَةُ مَواضِعُ نَظَرِ اللّه» (قلب های پاک بندگان مکانهایی است که خداوند به آنها نگاه میکند).
خدا میخواهد به قلب من نگاه کند؛ ولی میبیند پاکی ندارد.
خدا رحمت کند مرحوم آقا سیدابوالحسن اصفهانی را. وقتی میخواست بحث وطی[11] را در درس خارج، درس بدهد، اسم آن کلمه را نمیآورد. میگفت: «آن عمل شنیع». طلبه ها گفتند: «چرا اسمش را نمیگویید؟». گفت: «چون وقتی اسم گناه را میآورم، نور میرود». به چه طهارتی رسیده بودند!
طرف جلوی علامه امینی اسم حضرت زهرا سلام الله علیها را آورد. علامه گفت: «ساکت باش! تا من پایم دراز است، اسمایشان را به زبان نیاور».
در ادامه روایت میفرماید: «فَمَن طَهَّرَ قَلبَهُ نَظَرَ إلَيهِ»[12] (هرکس قلبش را طاهر کرد خدا به او نظر میکند).
آیا میشود خدا به قلب من نظر کند؛ ولی امامزمان علیه السلام نظر نکند؟! من فکر میکنم اول امامزمان علیه السلام نظر میکند.
بهخاطر چی امامزمان علیه السلام به قلب من نگاه کند؟! قلب نیست که مثل کمد است. آنقدر شلوغ است که اگر بگردی، هرچیزی داخلش پیدا میشود. از هر مصیبتی که داشتهام یک تکهاش توی آن هست. هر رذیلهای که از من گفتهاند، یک نسخهاش را توی این قلب نگه داشتهام.
چقدر زیبا میفرمایند امیرالمومنین علیه السلام : «كَيفَ يَجِدُ لَذَّةَ العِبادَةِ مَن لا يَصومُ عنِ الهَوى ؟!» (چگونه میتواند وجدان کند [بفهمد] لذت عبادت را کسی که از هوای نفس روزه نمیگیرد؟!).
نمیشود انسان دربهدر طعم عبادت باشد، همزمان دربهدر طعم غذایش هم باشد.
[1] بحار الانوار، ج6، ص220
[2] قرآن کریم، سوره انعام،ایه160
[3] قرآن کریم، سوره نحل،ایه128
[4] قرآن کریم، سوره مائده،ایه3
[5] امام صادق علیه السلام: «إنّ المؤمنَ يَخشَعُ لَه كـلُّ شيءٍ، و يَهابُهُ كلُّ شيءٍ . ثُمّ قالَ : إذا كانَ مُخْلِصا للّه ِ أخافَ اللّه ُ مِنه كلَّ شيءٍ، حتّى هَوامَّ الأرضِ و سِباعَها و طيرَ السّماءِ و حِيتانَ البحرِ» (همه اشياء براى مؤمن كرنش مى كنند و همه اشياء به او احترام مى گذارند. [آنگاه فرمود:] اگر براى خدا اخلاص ورزد، خداوند همه چيز را از او بيمناک مى سازد، حتّى حشرات و خزندگان و درندگان زمين و پرندگان آسمان و ماهيان دريا را)؛ بحار الانوار، ج64، ص71
[6] «يُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ الْمَلِكِ الْقُدُّوسِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ» (آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است خداوند را تسبیح كند، [خداوندى كه] فرمانرواى قدوس پيروزمند فرزانه است)؛ قرآن کریم، سوره جمعه، آیه1
[7] «إِنَّ اَلْمُؤْمِنَ مَنْ يَخَافُهُ كُلُّ شَيْءٍ وَ ذَلِكَ أَنَّهُ عَزِيزٌ فِي دِينِ اَللَّهِ وَ لاَ يَخَافُ مِنْ شَيْءٍ وَ هُوَ عَلاَمَةُ كُلِّ مُؤْمِنٍ» (مؤمن كسى است كه هر چيزى از او بيمناک باشد؛ زيرا او در دين خدا قدرتمند و عزيز است، از هيچ چيز نمى ترسد و اين نشانه هر مؤمنى است)؛ بحارالانوار، ج64، ص305)
[8] قرآن کریم، سوره نحل، آیه128
[9] بحار الانوار، الوفاء، ج70، ص212
[10] بحار الانوار، ج89، ص107
[11] زنا
[12] غرر الحكم، ح6777