قلم 35

یه منتظر،
هیچوقت نه حرص میخوره، نه حرص میزنه…
نه غصه میخوره، نه غصه میده…
نه بازیچه ی کسی میشه نه کسی رو به بازی میگیره…
نه سرکار میره ، نه سرکار میزاره…
نه آبروش میره ، نه آبرو میبره…
چرا….؟؟
آخه خوب میدونه که یه آقایی بالاسرشه که اون آقاش هیچوقت بدهکارش نمیشه…
اون آقاش ، مزد این انتظارشو یه جوری میده که نه گوشی شنیده ، نه چشمی دیده…
برای اینه که میبینی منتظرها ،همیشه مثه دریا میمونن آبی و آروم و خندون…
حالا شاید یه احمقی یه سنگ هم پرت کنه طرفشون ولی نه گل میشن و نه رنگشون عوض میشه…
یه سنگ که جای خود داره یه کامیون سنگ و شیشه هم تو دریا بریزن ،خیلی بخواد تغییر کنه اگه چند لحظه رنگش عوض شه…بعدش دوباره رنگش آبی میشه و مرغای دریایی بالاش میخونن و انگار نه انگار… 🕊
از این منتظرا اگه دیدی از کنارش تکون نخور…
چون کنار دریا اگه حتی حرفم نزنی ،و فقط بشینی ، باز آروم میشی…
چه برسه ازت پذیرایی هم بکنن…
(۳۵)

جدیدترین محتوای متنی