شاید…
بعضی ها فکر کنن منتظر بودن یه حرف خالیه…
شاید بعضیاهم فکرکنن انتظار ، فقط یه حال خوش و مثلاً رُمانتیکِ…
ببین…
تاحالا شده اینقد کلافه باشی که احساس کنی پوست دست و صورتت بی حس شده…!!!
تاحالا شده از بسکه عصبانی هستی احساس کنی اگه چیزی بتونه آرومت کنه فقط یه جیغِ همراه شکستنِ ظرف و گلدوناست و بس…!!
تاحالا غصه یه جوری راه گلوتو گرفته که انگار یه وزنه یه جوری گذاشتن رو قلبت که نفست بالا نمیاد…!!
اینا چیه…؟
جاهل اوُنِه که فکر کنه اینا دردای جسمه…
نه اینا دردای روحه که تو جسم میریزه
حقیقت اینه که…
روحهای ما چون با خواسته هاشون خوشَن وقتی به خواسته هاش نرسن درد دارن و ناخوشَن…
درصورتیکه قرآن میگه منتظرا درد ندارن…
آخه انتظار یعنی چیزی نخواستن…
نه اینکه جلوی خودشونرو بگیرن و چیزی نخوان…
نه بابا…
اینا چون چیزی نمیخوان ، اینقدر آرومَن…
خلاصه:
منتظر به کسی میگن که دوراشو زده ، قانون بالا رو فهمیده واسه همینه که دیگه چیزی نمیخواد…
واسه همینه که دردهم نداره…
نه کلافه میشه نه عصبانی میشه نه غمباد میکنه ، نه حوصلش سر میره ، نه میترسه و نه…
فقط خوشهِ…
خوش و خرم…
چرا…؟
چون اون منتظره ببینه آقاش براش چی میخواد…
آقاهم وقتی ببینه کسی اینجوری بهش دل بسته، یه جوری براش میسازه که خرابه های بقیه رو هم بتونه آبادکنه…
انتظار یعنی آبادی…
(۶۹)