قلم 67

یادت میآد..

وقتی یه شب سرد… داری تند تند میری طرفِ خونَت ، از پُشتِ بُخار دَهَنِت اونم درحالیکه گُرُسنه و بی پولی، از پشت شیشه های یه رستوران می بینی یه خانواده دور یه میز پُرِغذا نشسته اند و غذا میخورن و میخندن…

چِقد دِلِت میگیره!!!

یادت میآد..

وقتی صاحبخونه به خاطر زیادکردن اجارش، جوابِت کرده و هر شب ، خسته و بی پول تو کوچه ها و خیابونا ، پشت شیشه ی بنگاها رو میخونی بلکه یه آپارتمان کثیفِ فِسقِلی گیرت بیاد ، پاهات خسته…کمرت پر درد ، دلت گرفته ، یه دفعه نِگات می اُفته به لوسترای روشنِ یه طبقه آپارتمان بزرگ که صدای قاشق و چنگالِ میز شام با قهقهه ی مهمونا قاطی شده…

چقد دلت میگیره!!!

یادت میآد…

وقتی میفهمی همه رفتن خونه ی یه نفر ولی تو رو از قصد دعوت نکردن… بااینکه برای همه ی اون جمع همیشه هرکاری از دستت برمی آمد انجام دادی…

الآنم حاضری مردونه خرجِشونو بِدی…حتی خرج اون مجلسشون رو…

ولی بِهِت محل نمیذارَن…

انگار نه انگار تو هستی…

تویِ اون تنهاییت…

چقدر دلت میگیره!!!

رفیق …

اگر متتظر آقا بِشی…

اینقدر آقات ، آقاس ، که با مستاجری و گرسنگی ، بی پول ،با پول ، تو سرما ، تو گرما ، تنها باشی یا نباشی، مردم بهت مَحَل بزارن یا نَذارَن…

یه جوری دلت رو آباد میکنه که…

خوشترین دل شهر ، دل تو بِشِه…

یه جوری که خونه دار و بی خونه و شکم سیرا و گُشنه ها، …

حسرتِ یک لحظه شادی زندگیتو بُخُرَن…

امتحان کن…

ما بی سروصاحب نیستیم…

امتحان کن و خوش باش…

قهقهه سهم دوستان امام زمان است…

تا به فکر امام زمان باشی  میتونی با خوشیات به همه ی دل خوشا و دلخوشیهای عالَم بی مَحـلّی کُنى…

مثلِ یه شاهزاده…

أینَ مُعِزُّ الاولیاء..؟

 (۶۷)

جدیدترین محتوای متنی