جهت دانلود نسخه PDF اینجا کلیک کنید
این باور تمام بزرگان بوده است که اگر ذهن کنترل شود، قلب هم کنترل میشود؛ لذا دستورهای زیادی در این رابطه دادهاند که میخواهیم بخشی از آنها را مطرح کنیم.
خداوند در قرآن میفرماید: (فَأَمَّا الْإِنْسَانُ إِذَا مَا ابْتَلَاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَنَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ وَ أَمَّا إِذَا مَا ابْتَلَاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهَانَنِ) [1] برخی هنگام نزول بلا میگویند (رَبِّي أَهَانَنِ) (خداوند به من اهانت کرده است) و هنگام نزول نعمت میگویند (رَبِّي أَكْرَمَنِ) (خداوند مرا اکرام کرده است) این تفاوت ذهن آنها است؛ لذا از ذهن است که قلب ولایی و مؤمن میشود یا کافر
قلب ما سر نماز میخواهد با خدا صحبت کند و ذهن نمیخواهد و متأسفانه حرف ذهن پیش میرود.
آیتالله شاهآبادی میگفتند: تا آدم، ذهن را به معنای مقدمه قلب کنترل نکند چیزی به او نمیدهند و اگر کنترل کرد چند لحظه بعد قدمش به عالم غیب باز میشود مثلاً چشم برزخی، طی الارض و… به او میدهند (یعنی به او چیزهایی میدهند که به دیگران ندادهاند)
ذهنی که تخلیه شده است، رفتارش از دیدن بدیهای مردم تغییر نمیکند و ناراحت نمیشود؛ مثلاً بدی مردم را میبیند و به روی خودش نمیآورد؛ ولی ما چون ذهنمان خالی نیست بهمحض آنکه در ما ذهنیتی از مردم ایجاد شود، قلبمان حالتش عوض میشود؛ مثلاً کینه و نفرت و… میگیرد؛ ولی آنکه ذهنش خالی است با دیدن بدی مردم نفرتی از آنها در قلبش ایجاد نمیشود.
مقدمات ذهن
1- کار شیطان در ذهن جابهجایی است
بدانیم شیطان در ذهن، قوه وهم و خیال را بجای عقل مینشاند.
کار شیطان در ذهن جابهجایی است. (آنچه را بیشتر به ضرر ما است را برایمان میآراید. مثلاً در نماز هستیم و میگوید: «چرا قرآن نخواندی» و تا آخر نماز از فضایل قرآن برایمان میگوید.
ذهن بدبین توان دارد حقیقت و مجاز را جابهجا کند؛ یعنی باقدرت وَهْم چیزی را که مجاز است و حقیقت ندارد را آنقدر بگوید و تکرار کند تا ما آن را واقعیت پنداریم و باور کنیم (درحالیکه اصلاً وجود نداشته است)
هر وقت حالتان تغییر کرد (مثلاً بهطرف کینه و بخل و… رفت بدان این کار شیطان است و اصلاً خدایی نیست؛ زیرا خداوند باعث کینه و حسد و بخل نمیشود).
(الشَّيْطانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَيَأْمُرُكُمْ بِالْفَحْشَاءِ…)[2](شیطان به شما وعده فقر داده و شما را به کار زشت امر میکند). یعنی هیچوقت به ما نمیگوید: «ناراحت نشو، با تو نبود» بلکه میگوید: «اصلاً فقط منظور او، تو بودهای و دنبال خرابکردن تو بوده است». یعنی وَهْم را جای عقل مینشاند و این فقط کار شیطان است.
آنچه را که به عینه میبینیم وسوسه شیطان نیست (چون وجود دارد). وسوسه شیطان فقط در ذهن است و چیزی را که اصلاً وجود ندارد میگوید که وجود دارد.
2- ما و افکارمان یکی نیستیم و هیچ تعلقی به آنها نداریم. ما فقط تماشاگر هستیم.
فکری که اذیتمان میکند مال ما نیست چرا بهم میریزیم؟! ما فقط در حال تماشاکردن آن هستیم. پس چرا در خلوت شروع میکنیم به حرفزدن از یک فکری که وارد ذهنمان میشود. این فکر وهمی است که شیطان در ذهنمان آورده است. چرا ادامه میدهیم؟! با چه کسی دعوا میکنیم؟!
در وَهْم خدا نیست و در عقل شیطان وجود ندارد. وَهْم نسخۀ جعلی عقل است. یعنی صغری و کبری و… دارد؛ ولی شیطانی و بیاعتبار است.
شیطان سر نماز هیچوقت نمیآید به ما بگوید که مگسِ روی هوا را نگاه کنیم.بلکه میبیند تخصص عقلی ما در چیست و از همان راه وارد میشود. اگر قاری قرآن باشیم، در گوش ما میگوید: «وَ الضَّالِّينَ را درست ادا کردی یا نه؟ تویی که اینقدر به مردم درس میدهی، درست است که خودت غلط بخوانی؟!». از یک منظر عقلانی که ما قبول داریم، وارد میشود و وسوسهاش را عملی میکند.
اگر تاجر باشیم در گوش ما میگوید: «بعد از نماز یادت باشد پول فلانی را بدهی وگرنه بدقول و بیاعتبار میشوی». هیچکدام از اینها به ما تعلقی ندارند؛ لذا باید یاد بگیریم که در مورد هر چیزی نظر ندهیم. زیرا این فکرها در عالم پخش هستند و برای همه میآیند. ما چرا آنها را نگاه میکنیم و به خودمان میگیریم؟! افکار وهمی متعلق به ما نیستند. باید این را بیاموزیم.
یعنی چرا فکرش را هِی تکرار میکنیم و هیچ عملی نمیکنیم؟! لذا در این موارد باید عمل کنیم مثلاً برویم و ببینیم چه اتفاقی افتاده است. مثلاً در را بازکنیم و ببینم این صدا از کجاست؟ نه اینکه فکر کنیم این صدا چی بوده و چرا ایجاد شده است. چرا سرِ نماز هم ادامه میدهیم و دوباره به آن فکر میکنیم؟! ما نباید اینقدر چسبندگی به افکارمان داشته باشیم.
پیغمبرصل الله علیه و آله به جناب اباذر فرمودند: «يا أباذر، إذا أصبَحتَ فلا تُحَدِّثْ نَفسَكَ بِالمَساءِ»[3] وقتی صبح کردی (و از خواب بیدار شدی، با خودت) حدیث نفس نکن از آنچه که مربوط به دیشب بوده است.
وَهْم ثانیه به ثانیه در آدم تولید میشود و تقریباً جزو محالات است که صبح از خواب بلند شویم و فکر دیشب را نکنیم؛ مگر اینکه کسی روی خودش کار کرده باشد. آدم کارکرده، آن فکری را که میخواهد، سفارش میدهد؛ ولی آنهایی که کارنکردهاند، هرچه را جلوشان بریزند، برمیدارند زیرا اختیاری ندارند.
زیرا حدیث نفس قابل خفه کردن بود، چرا نکردیم؟ چرا درون خودمان مدام صحبت میکنیم؟
(یعنی آنچه که در ذهن حرف میزند مذموم است؛ ولی اینکه یکدفعه فکر کنیم و تدبیر کنیم و کنار بگذاریم، درست است)
ذهن مریض دروپیکر ندارد و هر فکری، هر جوری که میخواهد داخل آن میآید؛ لذا این آدم قلبش هم مریض است.
ولی آنکه اهل تدبیر است، اختیاراً درباره چیزها فکر میکند و آنها را کنار میگذارد و دیگر به آن نمیپردازد. (مثلاً عبادتی از دستش میرود و به علتش فکر میکند و آن را پیدا کرده و دربارهاش چارهاندیشی و تدبیر میکند و دیگر به آن نمیپردازد و این عالی است)؛ ولی اینکه بنشیند و دائم غصه بخورد که چرا اینطور شد، این حدیث نفسی مذمومی است از طرف شیطان.
محاسبه نفس با حدیث نفس فرق دارد.
محاسبه نفس: با اراده و آگاهانه در مورد مشکل فکر میکنیم و نتایج نورانی میگیریم
حدیث نفس: ناگهان فکری درونمان شروع میشود که منشأ آن فکر ما نیست و اصلاً چیز نورانیای نیست و چیزی میگوید که یا عُجبمان زیاد شود یا حزنمان
ما و افکارمان یکی نیستیم (یعنی چه؟) مثلاً فکری الان در حال گشتن در ذهن ما است (مثلاً ما الان از چیزی در ذهنمان ترسیدهایم پس چطور این فکر به ما تعلق ندارد درحالیکه ما از آن فکر ناراحت شدهایم و ترسیدهایم؟)
به عبارتی اگر فکر بدی در ذهنمان آمده آیا ما میتوانیم بهعنوان سومشخص به آن نگاه کنیم و اصلاً ناراحت نشویم و یا چهکار کنیم که تماشاگر فکری باشیم که ما را الان اذیت میکند.
ما هنوز ذهنمان آنقدر قوی نیست که بتوانیم به افکار آزار دهندهمان فکر نکنیم و به عبارتی افکارمان را کنترل کنیم؟ یکی از راههای مؤثر برای کنترل افکار این است که نباید از آن فکر حرفی بزنیم (پس اگر حدیث نفس نکنیم میتوانیم کاری کنیم که افکار منفی در ذهنمان نیاید و پا نگیرد)
زیرا افکار ذهن ارادی است. ما باید بخواهیم تا فکری در ذهنمان بیاید و اینطور نیست که ورودی و خروجیهای ذهن بدون ارادۀ ما باشد؛ لذا هرچه آمده است ما آن را خواستهایم (یعنی ما از قبل آن را سفارش دادهایم).
لذا این حرف بدترین نوع حرف است که مگر فکر ما دست خودمان هست که بخواهیم چی بیاید و چی نیاید و شیطان از این استفادۀ سوء میکند و به ما ضربه میزند.
زیرا اگر خداوند در روز قیامت از فکر ما سؤال میکند پس حتماً فکر دست خودمان است.
قرآن میفرماید: (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيرًا مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ…) [4](بعضی از گمانهای شما گناه است). چرا گمان گناه است؟ چون خودمان خواستهایم در ذهنمان بیاید.
لذا تا ذهنمان را کنترل نکنیم (تا هر فکری درونش نیاید) هیچ تقرّبی به امامزمان علیه السلام نخواهیم داشت.
صبح که از خواب بلند میشویم، ذهن خسته و خموده است لذا باید ما بیدارش کنیم و اگر این کار را نکنیم، شیطان بیدارش میکند. پس ما باید بلد باشیم آن ذهن را درست بیدار کنیم
چرا پیامبرصل الله علیه و آله نیمهشب از خواب بیدار میشدند وضو میگرفتند و دو رکعت نماز میخواندند این یعنی ذهن اگر بخوابد کار دستمان میدهد.
ما برای تمام ترسها، غمها و ناراحتیهایی که در طول عمرمان در ذهنمان آمد و هیچوقت هم عملی نشد، مقصر هستیم؛ چون فکر کردیم ذهن قابلکنترل نیست؛ لذا عامل تمام بدبختیهایی که کشیدهایم، خودمان هستیم زیرا ذهن و افکار آن قابلکنترل بوده و سهم ما اینقدر بدبختی و ترس و اضطراب نبوده است.
درحالیکه روایت فرمود: مؤمن از یک سوراخ دو بار گزیده نمیشود[5]
3- یقین داشته باشیم تا حد زیادی برداشتهای ما غیر از حقیقت است و به آنچه فکر میکنیم، نشده و نخواهد شد.
یعنی بسیاری از چیزهایی که به آنها فکر میکنیم، ممکن است اصلاً انجام نشود (اتفاق نیفتند). (مثلاً زن و شوهری دعوا کردهاند، من چرا غصه میخورم درحالیکه ممکن است آشتی کرده باشند)
(با یک صفحه کتابخواندن نگوییم خوب است یا بد. ما که همه آن را نخواندهایم و یا اگر پیامکی آمد چرا از آن بهم میریزیم؟! شاید اشتباه ارسال شده باشد).
باید باور کنیم آنچه دیدهایم تا اصل مطلب برایمان روشن نشده است، حقیقت نیست؛ نه از آن ناراحت شویم و نه خوشحال. صبر کنیم تا اصل موضوع روشن شود.
4- حقیقت اطراف ما، ساختۀ افکار ماست، بقیه مجاز است و دروغ
اگر دنبال حقیقت میگردیم، باید ببینیم فکرمان چیست. بیرون از ما، داستانهایی که اتفاق میافتد، مطابق فکر ما است.
مادری که دائم میترسد بچهاش مریض شود، بچهاش دائم مریض میشود.
ما چون دائم به بدبختیهایمان فکر میکنیم، این همه گرفتاری میبینیم.
«مَنْ أَسَرَّ سَرِیرَةً رَدَّاهُ اللَّهُ رِدَاءَهَا إِنْ خَیْراً فَخَیْرٌ وَ إِنْ شَرّاً فَشَرٌّ»[6]
هرکس پنهانی را در خودش نگه داشته و پوشانده است، خداوند به آن در واقعیت لباس میپوشاند. اگر خوب است خوب میشود و اگر بد باشد بد میشود.
اگر فکر کنیم بهدردنخور هستیم تمام زندگی بیرونمان روی همین چیده میشود.
در بیرون آنچه انجام میشود حاصل فکر ما بوده و آنچه نشده وهم و آرزوی ما بوده است.
در بیرون یک حقیقت وجود دارد که اتفاق میافتد و به ما مربوط است و یک مجاز وجود دارد که اتفاق میافتد درحالیکه سرکاری بوده است (یعنی اتفاق میافتد ولی به ما ربطی ندارد؛ مثلاً یک نفر، شخصی را میکشد و به ما ربط میدهد درحالیکه ربطی ندارد.)
آن مقداری به ما ربط پیدا میکند که به آن در درونمان میپردازیم؛ لذا باید دائم ذهنمان را پالایش کنیم.
حتی اگر چیزی اشتباهاً در ذهنمان جاگرفته است کار دستمان میدهد؛ لذا ذهن نیاز به تخلیه دارد (مانند شکم که دائم باید فضولاتش تخلیه شود)
ما به باورهای غلطمان آنقدر باور داریم که هرکه بخواهد ما را از آن برگرداند با او مقابله میکنیم.
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: «عَرَفْتُ اللّهَ سُبْحَانَهُ بِفَسْخِ العَزَائِمِ»[7] (من خداوند را بهوسیله فسخ شدن تصمیمها شناختم)
یعنی من آنچه را چیدهام، انجام نمیشود این یعنی نیرویی بالاتر از آنچه من میل دارم، وجود دارد.
باور امیرالمؤمنین علیه السلام این بوده است که اشرار نمیتوانند به ایشان ضرری برسانند؛ لذا بدون زره میگشتند. این یعنی دائم میدانند لا مُؤَثِّرَ فِي الوُجودِ اِلَّا الله.[8]
اگر باورمان قوی باشد اطرافمان تحت کنترلمان درمیآید؛ ولی باید با توکل زانوی اشتر ببندیم؛ یعنی ما باید اموراتمان را درست بچینیم و بعد توکل کنیم.
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: «فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّي بِطُرُقِ الْأَرْضِ» (من به راههای آسمان، داناتر هستم از راههاى زمين)
لذا حضرت بهاصطلاح تا آخر راه را میدیدند و بعد بدون زره بیرون میرفتند؛ ولی ما این یقین را نداریم و سطح باورمان آنقدر پایین است که قابل دستاندازی اشرار است؛ لذا ما چوب ذهنی را میخوریم که بیشتر از ما در زندگی حرف میزند. در نتیجه ذهن ما، باورها، اعتقادات و حتی قلب و خدای ما را زیر سؤال میبرد؛ زیرا به آن بسیار پرداختهایم و یکعمر هرچه گفته است را قبول کردهایم و حالا دیگر نمیتوانیم به ذهن بگوییم دهانش را ببندد.
آرامش، قدرت، شادی و شفا؛ همه در تفکر است و بس. تشویش، ضعف، غم و درد در وهم است و بس.
حرکت عقل میشود تفکر لذا آدم باید یک دقیقه از فکر مریض و وهمآلودهاش بیرون بیاید و صحت افکارش را بررسی کند. ببیند آیا فلانی که به او بدبین است این کار را یکبار هم کرده است یا نه؟ مگر تا حالا کرده که دوباره بکند؟
چرا هِی شاخه میزنیم و احتمالات بد میدهیم؟! این خاصیت فکر مریض است.
آنکه میخواهد خودکشی کند، گرفتار وهم است نه فکر؛ زیرا فکری پشت آن نیست و اگر یک نفر وهم او را روی فکر ببرد، از خودکشی منصرف میشود و برمیگردد.
ذهن متأسفانه دائم در حال تهمتزدن است؛ درحالیکه اصلاً حقیقتی پشت سر آن نیست؛ لذا شیطان اصلاً برای ما وقت صرف نمیکند و دائم از یک نقطه ما را هدف میگیرد و از همان جا میزند و ما هم از یک نقطه دائم ضربه میخوریم.
بارها ترسیدهایم و باز هم میترسیم، بارها سرکار وهم رفتهایم و باز هم میرویم، بارها حرص خوردیم و باز هم میخوریم؛ پس بیاییم و یکبار هم که شده به خودمان احترام بگذاریم و سرکار وهم نرویم
5-نشانههای کلی ذهن مریض (مشخصات کلی)
1-بزرگ جلوهدادن کمبودها
هر فشاری که به او بیاید برداشت دیگری دارد؛ درحالیکه خدا برای کسی بد نمیخواهد.[9]
هر کمبودی، یک وجۀ بد دارد در ذهن مریض.
2- ناامیدی از آینده
3- ابتلا به خودکمبینی در حال نارضایتی از دیگران
خودش را از همه کمتر میبیند؛ ولی دائم هم از دیگران انتقاد میکند.
4- تفکر به شیوۀ همه یا هیچ
آنچه در ذهنش هست را اگر در بیرون ببیند، خوب است؛ ولی اگر مطابق ذهنش نباشد، بد است، هر چقدر هم دیگران زحمت کشیده باشند؛ لذا اصلاً تعاون و همکاری ندارد.
ذهن ضعیف، کارهای فنیاش قوی و کارهای فهمیاش ضعیف است.
اینها بسیار از خودشان تعریف میکنند و کلاً دنبال بازسازی افکار مریض خودشان در بیرون هستند و میگویند که بدترین نوع فکر در بیرون است و بهترین فکر مربوط به آنهاست.
۵- پیشداوری و قضاوت ناصحیح
درحالیکه اصلاً با او حرفی نزدهایم به ما میگوید: «میدانم فکر و نظرت چیست».
6- عدم نشاط روح (این مورد قطعی است)
7- انزوای منفی
از جمع جداست چون فکر میکند اعضای جمع خیلی نفهم هستند و دائم میگوید: «انسانم آرزوست»؛ زیرا تنبه ذهن مریض خیلی کم است.
۸- در اوج ضعفشان مبتلا به یقینهای ذهنی هستند که به قلبشان وارد نشده است.
مثلاً در ذهن، خودش را آدمی سخی میپندارد ولی اگر پولی به کسی بدهد و تشکر نبیند، از او ناراحت میشود و بخل میورزد. یعنی در ذهن سخی و در قلب بخیل است یا مثلاً در ذهن رئوف و در قلب قسیالقلب است. به عبارتی دوقطبی ذهنی و قلبی دارد و دائم در تنش است و هر یقینی که در ذهنش دارد، قلبش خلاف آن است.
6- هرچه دیرتر از دایره نشخوار افکار خارج شویم بیشتر ضرر میکنیم
هر کلمه، هر فکر و هر جریان چه مثبت و چه منفی، میتواند کِرم فکر باشد که در نهایت انسان را دیوانه میکند.
تکیهکلام، تکرار کلام، تکاندادن پا و… همه از مصادیق نشخوار افکار و نشانه فکر مریض است؛ لذا از تکرار بترسیم. تکرار فقط لایق نور است و باید تکرار شود همانطور که در سوره الرحمن بارها آیه (فَبِأَيِّ آلَاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ)[10] تکرار شده است.
تیک عصبی، ناخن جویدن و… از مصادیق وسواس و نشخوار افکار است.
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: «أكرِهْ نفسَكَ على الفَضائلِ، فإنَّ الرذائلَ أنتَ مَطبوعٌ علَيها»[11] (نفس خودت را بر فضیلتهای اخلاقی اجبار کن).
اجبارکردن ذهن یعنی مثلاً وقتی بگوییم «من نباید این کار را تکرار کنم» دیگر تکرار نکنیم.
باید نفسمان را بر انجام فضائل وادار کنیم؛ زیرا قلبمان بر رذیلتها ممهور شده است.
مثلاً اگر نباید فحشی بدهیم، با زور هم که شده، جلوی خودمان را بگیریم و یا بر خودمان مکتوب کنیم (خودمان را ملزم کنیم) که حق نداریم عصبانی شویم وگرنه باید مثلاً پولی به فقیری بدهیم! و یا برای فکرهای بدی که به ذهنمان میرسد، جریمه بگذاریم.
بچه از ابتدا رذیله را راحتتر یاد میگیرد و ما باید فضیلت را به او یاد بدهیم یعنی انسان ذاتاً دروغگو است چون آموزش ندیده و باید فضایل را آموزش ببیند تا قوی شود.
توجه داشته باشیم که اکراه بر فضایل، غیر از اکراه بر انجام مستحبات است.
هر چیز که دال بر سستی و شهوت باشد اعتیاد میآورد.
تعریف، اعتیادآور است؛ لذا برخی تا وقتی از آنها تعریف کنیم با ما هستند و اگر تعریف نکنیم، دشمنمان میشوند.
7- ذهن مریض حتماً عجله دارد و جدیت ندارد
ذهن سالم و عجول اصلاً نداریم. ذهن سالم حتماً جدیت دارد.
امامزمان علیه السلام میفرمایند «فجِدّوا و انتظروا»[12] (در انتظار جدی باشید)
۸- بیش از ۹۴ درصد از ناراحتیها اتفاق نیفتاده و هرگز نمیافتد و فقط ترس آن را داریم.
یعنی فقط ۶ درصد ممکن است اتفاق بیفتد.
۹- در ذهن منفی این کلمات زیاد هست این کلمات فشار منفی دارند
باید، لابد، حتماً، فهمیدم چرا چنین شد، فهمیدم منظورش چه بود، فهمیدم چرا چنین کرد.
اینها حس اضطراب را افزایش میدهند و قلب را از حالت مطمئن خارج میکنند.
۱۰- مثبت فکرکردن نیاز به قدرت روح دارد
منفی فکرکردن نیاز به قدرت روح ندارد.
اگر میخواهیم که در نماز تمرکز داشته باشیم و یا خواب خوب ببینیم باید روحمان قوی باشد.
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: « حُسنُ الظَّنِّ مِن أفضَلِ السَّجايا و أجزَلِ العَطايا»[13] (حسنظن از بهترین اخلاق و پربارترین عطایای الهی است؛ یعنی خیلی باید طرف خدایی باشد که به سمت فکر بد نرود)
۱۱- تسلط ذهنی بر دنیا مساوی است با شادی سطحی موقتی و وابسته به موضوع
یعنی آن موضوع باید باشد تا خوشحال باشیم و اگر آن علت از بین برود شادی ما هم میرود.
تسلط ذهن بر درون مساوی است با شادی عمیق، دائم و بدون وابستگی به موضوع.
هر کس بتواند ذهنش را بر هر چیز که در آن هست، نگه دارد همیشه شاد است و آن شادی دائم است و به هیچچیز هم وابسته نیست؛ لذا اگر از او تعریف کنند، شاد است و اگر فحشش هم بدهند، شاد است.
یعنی وقتی سر سفره هستیم به سفره و آداب آن فکر کنیم. آنکه به هر لقمه بسمالله میگوید و شکر میکند ذهنش را در آن موضوع متمرکز کرده است و تکثیر ندارد؛ چون فقط به غذا و آدابش فکر کرده است.
اگر وقتی سر نماز هستیم، فقط به نماز فکر کنیم، دائم در نماز هستیم نه جای دیگر (چون تکثیر نداشتهایم و به توحید فکر کردهایم).
لذا هر وقت از جایی بهجای دیگر میرویم باید از فکر آنجا خارج شویم و فکر جدیدی بر اساس شرایط جدید داشته باشیم نه اینکه فکرمان، دائماً جایی باشد غیر ازآنجاییکه هستیم.
ذهن نیاز دارد که یاد بگیرد تا در زمان حال زندگی کند.
در سوره ضحی خداوند بعد از قسمخوردن بهروز و شب، میفرماید: (مَا وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَمَا قَلَى)[14] «خداوند، نه تو [پیغمبرصل الله علیه و آله] را ول کرده و نه خشمی به تو گرفته است».
اگر پیغمبرصل الله علیه و آله قلباً نظرشان این باشد که خداوند رهایشان کرده است، از عصمت خارج شدهاند. پس این ذهن پیغمبرصل الله علیه و آله است که خداوند با او صحبت میکند.
خداوند در ادامه سوره میفرماید: (أَلَمْ يَجِدْكَ يَتِيمًا فَآوَى)[15] (پیغمبر تو یتیمی نبودی که ما پناهت دادیم؟!).
آیا قلب پیغمبرصل الله علیه و آله مبتلا به نسیان شده است که نیاز به یادآوری داشته باشد؟! مگر اصلاً قلب معصوم نسیان دارد؟!
این به علت خستگی ذهن پیامبرصل الله علیه و آله است(ازبسکه به ایشان این چیزها را گفتند و ذهن ایشان را خسته کردند و خداوند باید ذهن پیامبرصل الله علیه و آله را درست کند. این عظمت ذهن است و این با خطورات فرق دارد و این خطورات نیست).
ذهن در برخورد با انسانها زود خسته میشود درحالیکه پیامبرصل الله علیه و آله در راه هدفشان قلباً به مشکل نمیخورند.
درمان خستگی ذهن آنقدر مهم است که خداوند برای پیامبرصل الله علیه و آله انجام میدهد همین کار را خداوند با مادر حضرت موسی هم کرد.
بنابراین اگر ذهن را جارو نکنیم و قوی نگه نداریم حتماً به مشکل میخوریم. حتی اگر پیامبر هم باشیم؛ زیرا ذهن مضطرب قلب را مضطرب میکند.
۱۲- علت درد باطنی و غیر جسمی (درد ذهنی)
علت درد باطنی و غیر جسمی انسان بهخاطر این است که روح در زمان حال نیست.
مادر علت دردش این است که مثلاً فردای بچهاش را تصور میکند که نکند بمیرد و این باعث درد او میشود.
۱۳- مشکل واقعی هم زمان دارد هم درمان
هر مشکلی اگر واقعاً مشکل باشد دو چیز دارد ۱- زمان ۲- درمان
چرا میگوییم هم زمان دارد هم درمان؟ چون قرآن میفرماید: ( إِنَّ مَعَ العُسرِ يُسرًا )[16]«قطعاً همراه سختی، آسانی است». این آسانی، هم زمان است، هم درمان.
ولی مشکلات وهمی و ذهنی هم بیزمان هستند (مثلاً مربوط به ۲۰ سال قبل) و هم بیدرمان و تا ذهن انسان را له نکند انسان را ول نمیکنند.
شعری به امیرالمؤمنین علیه السلام منصوب است که فرمودند: «يقولون انّ الموتَ صعبٌ على الفتى *** و اللّه مفارقةُ الاحباب اصْعَبُ»
(میگویند که مرگ سخت است*** به خدا قسم که فاصله افتادن بین دوستان سختتر است).
مشکلات حقیقی پر از نور و سازنده هستند؛ مثلاً کفاره گناهی هستند یا تجربهای و یا درمان مشکلی دیگر هستند؛ ولی مشکلات وهمی پر از ظلمت هستند؛ یعنی درحالیکه چیزی وجود ندارد، در ترس آن غوطهور میشویم.
۱۴- حفظ ترس و غم در ذهن ضعیف است ولی ذهن قوی از ترس و غم گذر میکند
ذهن ضعیف همیشه از لذت زمان حال بیبهره است.
شیطان نمیتواند زمان حال را خراب کند؛ لذا غم و ترس آینده و گذشته را میآورد در ذهن ضعیف.
۱۵- موانع کنترل ذهن
1- افزایش اوقات فراغت
روایت میفرماید: «شَغَلَتکَ نَفسَک إن لَم تَشغَلها شَغَلَتکَ»[17] (نفست را مشغول کن وگرنه مشغولت میکند).
2- موسیقی
موسیقی یا غم گذشته است یا آینده.
کسی که موسیقی گوش میدهد دارد حالی را به خودش القا میکند و این ارادی نیست. مثلاً وقتی فیلم میبینیم میدانیم الکی است؛ ولی از آن میترسیم.
در باشگاههای ورزشی، موسیقی میگذارند. چرا؟ تا بهطرف برسانند که قرار است در آینده ورزشکار شود؛ ولی الان خودش میداند که یک وزنه سبک را هم نمیتواند بردارد؛ ولی وقتی موسیقی میگذارند با قوۀ وهمش میدَود و اگر موسیقی را قطع کنند، میایستد. زیرا موسیقی موجب غلبه وهم میشود.
3- عدم انس با نوشتن
نوشتن خیلی وهم را خالی میکند.
4- پرداختن زیاد به ظواهر
پرداختن زیاد به ظواهر (خودمان یا لباسمان یا منزلمان و…)، اجازۀ کنترل ذهن را نمیدهد؛ همانطور که در اتاق شلوغ، آدم نمیتواند نمازش را با حضور قلب بخواند و ذهنش جمع نمیشود.
اگر برای پیغمبرصل الله علیه و آله جانمازی میانداختند که روی آن گلدوزی داشت، دستور میدادند جانماز را عوض کنند و بجایش پارچه سفیدی بیندازند. البته پیغمبرصل الله علیه و آله حواسشان پرت نمیشود بلکه به ما یاد میدهند که به ظواهر نپردازیم.
۵- میل پنهان به جلبتوجه (معمولاً در بزرگسالان زیاد است)
الف) تمارض
این مورد بیشتر در بزرگسالان است. کسی که سنی از او گذشته است، نمیتواند بگوید: «لطفاً به من توجه کنید» لذا برای جلبتوجه، بدون اینکه بگوید محتاج توجه دیگران است، دست به هر کاری میزند. مثلاً تمارض یا مخالفت میکند. یعنی درحالیکه مریض نیست، خودش را به مریضی میزند یا حرفی میزند مخالف همۀ جمع. کلاً مخالف است و هر چیزی که به او بگویند، رد میکند؛ ولی اگر همان حرف را کسی بزند که به توجه او نیازی ندارد، تأییدش میکند.
طرف با جلبتوجه به آرامش میرسد و این به علت وجود ذهن مریض است حتی اگر به قیمت بدنامی و کمشدن اعتبارش باشد و درمانش این است که باید دستش را رو کنند وگرنه ول نمیکند.
ب) مظلومنمایی
ج) اثبات خود به دیگران
۱۶- عدم استراحت موردنیاز جسم
اگر جسم به اندازه استراحت نکند ذهن کنترل نمیشود
لذا ما موظف هستیم ذهنمان را قوی کنیم؛ زیرا ذهن ضعیف به درد یاری امامزمان علیه السلام نمیخورد.
۱۷- کنترل ذهن نیاز به یکعمر وقت ندارد
کنترل ذهن نیاز به یکعمر وقت ندارد و اگر صحیح شروع شود تازه میفهمیم که یکعمر بیخودی زجر کشیدهایم. مرتاضها سهروزه ذهن را کنترل میکنند.
۱۸- اقسام مرضهای ذهنی
۱- افکاری که مثل نوار بهصورت همیشگی تکرار میشوند.
۲- افکاری که راجع به تجسم ترسهای قدیم هستند.
۳- افکاری که کاملاً انسان را در زندگی گذشته یا آینده قرار میدهند.
مثلاً: آیا من دامادی پسرم را میبینم؟ اگر باشم برای او ماشین میخرم و…
مثلاً: اگر من درگذشته عقل الان را داشتم چه میکردم؟
بعضی از محیط میترسند و یا قدرت میگیرند، این ذهن ضعیف است؛ لذا انسان باید ذهن قوی و اصولی داشته باشد و دائم بر آن استوار باشد.
مثلاً اگر تنها هم باشد، داد نمیزند و جلوی جمع هم داد نمیزند و فرقی برایش نمیکند زیرا میگوید: «صدای داد را خداوند دوست ندارد»؛ ولی صاحب ذهن مریض مثلاً در تنهایی داد میزند.
4- افکاری که موضوع آنها تحلیل مداوم واکنش و رفتارهای خودمان و گذشته است.
ذهنهایی که نمیتوانند بِکَنند، اخلاص ندارند (برای داشتن اخلاص باید ذهن در زمان حال زندگی کند).
زیرا ذهنی که درگذشته زندگی میکند اخلاص ندارد و ذهنی که در آینده زندگی میکند توکل ندارد.
آنکه اختیاراً و ارادی دربارۀ اعمال گذشتهاش فکر میکند، ذهنی قوی دارد. (محاسبه نفس عین قدرت فکر و ذهن است؛ زیرا ارادی است و وهم نیست؛ چون وهم ارادی نیست)
(لذا میتوان به آینده و گذشته فکر کرد؛ ولی با اختیار نه اینکه نفهمیم از کجا آمده)
19- فکر نکنید با فکر مثبت، فکر منفی میرود.
فکر منفی باید تخلیه شود (مثل روده میماند. خوردن غذای خوب ربطی به عدم دفع غذای بد ندارد. غذای بد و فضولات باید دفع شود).
رفتن به حرم و کنار ضریح بودن (بهترین کار مثبت) ربطی به تخلیه فکرهای بد ندارد و فکر منفی همچنان با ما هست پس باید تخلیه شود.
ذهنیت مثبت، ذهنیت منفی را از بین نمیبرد و باید تخلیه شود و اگر صورت نگیرد یبوست ذهنی ایجاد میشود (سوءهاضمه فکری) لذا فکر منفی را قبل از اینکه مشکلی ایجاد کند باید تخلیه کنیم و ربطی به ایجاد مشکل ندارد.
یبوست رودهها هم اثر منفی روی ذهن دارد و ذهن را مشوش میکند.
ما گوشمان را عادت میدهیم که غیبت نشنود این چه ربطی به شنیدههای قبلیمان دارد؟! آنها را هم باید تخلیه کنیم.
لذا باید مستراح فکر و ذهن دائماً انجام شود وگرنه بوی تعفن تمام روح را میگیرد.
۲۰- تخلیه ذهن خودش مشکل نیست
یعنی کار آسانی است. مشکل اینجاست که ما سالها از افکار مریض در ذهنمان پذیرایی کردهایم و در جذب آنها کوشیدهایم (مانند دندان پوسیدهای که اگر آن را بکشیم جای خالی آن مشکلسازی میکند زیرا مدتهاست که فکر ما به آن خو گرفته است).
ما میخواهیم یک مستأجر بداخلاق زورگو را بیرون کنیم او الان ادعای مالکیت میکند (اینها را از ذهن بهراحتی نمیتوان بیرون انداخت).
ما سالها پذیرای کرمِ ذهن و نشخوار ذهن بودهایم و به باورمان ضربه خورده است و به این نتیجه رسیدهایم که اصلاً نمیشود آن را خالی کرد و این مشکل اصلی است؛ لذا فکر الکی را بهراحتی نمیتوان تخلیه کرد.
21- در شروع هر زمانی که بخواهیم ذهن را ساکت کنیم افکار در محل سکوت ذهن شروع به خودنمایی میکنند.
(لحظهای که میخواهیم ذهن را ساکت کنیم، فکرهای عجیبوغریب به سراغمان میآید مثلاً میخواهیم در نماز ذهن را ساکت کنیم گویا چوب درون لانه زنبور کردهایم و افکاری صددرصد بیربط و بینظم بیرون میریزد که علتشان تکثیر است)
سؤال) چرا ذهن شروع به تکثیر میکند و تن به ساکتشدن نمیدهد؟
چون میفهمد که دارد زیر نظر گرفته میشود و اگر ذهن این را بفهمد هوچیگری میکند ولی بدانیم این کار ذهن دوام ندارد و او توان ادامه این وضعیت را ندارد؛ زیرا شیطان بر انسان تسلط ندارد همانطور که قرآن میفرماید: ( اِنَّ عِبادی لَیسَ لَکَ عَلَیهِم سُلطانٌ…) [18]
۲۲- داستانسرایی ذهنی یک انرژی خوار قوی است
داستانسرایی ذهنی یک انرژی خوار قوی است و حتماً بعد از آن انسان احساس خالی بودن میکند (بیقدرت و بینشاط میشود) یعنی ذهن از بچگیها میگوید و تا الان را میسازد و تا آینده هم ادامه میدهد این انرژی زیادی از انسان میگیرد.
مثلاً گناهکاری میگوید: «من پشت خیمه امام زمان علیه السلام میروم و آقا میآیند و من را تحویل میگیرند و…» این نوعی داستانسرایی است؛ زیرا وهمی است. او کِی پشت خیمه بوده است؟! کدام خیمه؟! او بی سند نباید اینها را تصور کند؛ یعنی او که نه امام را میشناسد و نه ناراحتی از گناه دارد چطور خودش را در خیمه امامزمان علیه السلام میبیند؟! بعدازاین داستانسرایی بقیه حتماً متوجه ضعف روحی او شده و میفهمند که او بی انرژی و بینشاط شده است و میگویند: «در حرفهایش خامی وجود دارد و به دل ما نمینشیند».
یکی هم میتواند با نفرت داستانسرایی کند.
داستانسرایی همان نشخوار ذهن است و هیچ تدبیری در آن نیست.
ما حرم رفتنمان هم توهمی است، میرویم و برمیگردیم و با ادعا میگوییم حاجتمان را ندادند. ما در حرم چه کردیم؟ چه تلاشی برای مرابطه با امام کردیم که توقع داریم همه چیز به ما عنایت شود؟!
23- در ذهن داستانسرا واعظ درونی خفه میشود، الهامات شنیده نمیشود و اگر شنیده شود، خطا دارد.
قرآن میفرماید: (فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا) [19] (و به او شر و خیر او را الهام کرد)
این نشان میدهد که الهام دائم است؛ پس چرا ما این الهام دائم را نمیشنویم؟ چون ذهن نشخوارکننده داریم و نشخوار ذهن آن را خفه کرده است.
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: «ألاَ و إنّهُ مَن لَم يَكُن لَهُ مِن نَفسِهِ واعِظٌ لَم يَكُن لَهُ مِن اللّه ِ حافِظٌ»[20] (بدانيد كه هر كس واعظى درونى نداشته باشد، از جانب خداوند براى او نگهبانى نباشد)
لذا تا این نشخوارکننده را خالی نکردهایم واعظ درونی و تجلی نفس، هر دو در وجود ما حرف میزنند (یعنی هم القای رحمانی و هم القای شیطانی داریم) لذا باید به آن توجه نکنیم.
درمانهایی جهت کنترل ذهن
۱- قرآن
امام رضا علیه السلام قبل از خواب در محل خوابشان قرآن میخواندند و بعد میخوابیدند بهخاطر اینکه شب را راحت بخوابند و وقتی که صبح از خواب بیدار میشوند، ذهنشان صفر باشد (درگیر نباشد).
قرآن میفرماید: (…شِفَاءٌ لِمَا فِي الصُّدُورِ…) ( [قرآن] شفا است برای آنچه در سینه هاست)
اینکه در جای خوابمان که محل حمله شیطان است، قرآن بخوانیم یعنی خودمان را جلوی حمله شیطان داریم قوی و تمام روزمان و ذهنمان را پاک میکنیم؛ در نتیجه یک خواب بدون حمله را تجربه میکنیم و صبح هم که بلند میشویم، سرشار از انرژی هستیم لذا هر شب روی تشک بنشینیم و قرآن بخوانیم (و بعد آن را در چیزی مثل کیف یا کشو بگذاریم (تا بیاحترامی به آن نشود) و راحت بخوابیم.
باید ذهنی که از صبح روی میخ و شیشه دویده و پایش مجروح شده است را با قرآن به سبزه زاری ببریم تا تمام زخمهایش التیام یابد.
۲- بیدار کردن جسم
بیدار کردن ذهن با کارهای جسمی خلاف عادت. مثلاً راست دستها با دست چپ کار کنند مثلاً سر را با دست چپ شانه کنند و چای را با دست چپ هم بزنند (ذهن صبح خموده است و شیطان هم کنارش ایستاده است لذا قبل از آنکه شیطان بیدارش کند خودمان بیدارش کنیم)
۳-عرضه به عقل
هرچه به ذهن ما میرسد، بریزیم روی دایره عقل و ببینیم واقعیت چیست. مثلاً اگر از تاریکی میترسیم و میگوییم شاید فلان چیز آنجا باشد، بلند شویم و با روشن کردن چراغ ماجرا را تمام کنیم. (یعنی باید به عقل ارائه شود و تا آخر آن برویم تا اصل ماجرا معلوم شود)
یعنی به وهممان نپردازیم و محیط را ظلمانی نکنیم.
بیاموزیم هر فکری را قبل از عمیق شدن امکان عقلیش را بررسی کنیم یعنی مثلاً ببینیم عقلاً درست است به ضرر ۱۰ سال قبل فکر کنیم و اگر هم فکر کنیم آیا آن ضرر جبران میشود؟! آیا این فکر به ما خیری میرساند یا از ما ضرری دفع میکند؟!
لذا وجه عقلانی امورات باید سنجیده شود و اگر هم میخواهیم عبرتی از گذشته بگیریم، باید فکرش را اختیاراً انجام بدهیم و تمام کنیم و دیگرادامه ندهیم چون نشخوار میشود.
۴- درباره افکار بد حرف نزنیم
از آنچه در ذهنمان میگذرد و ما را میترساند و غمگین میکند و… حرفی نزنیم (حدیث نفس نکنیم تا ول کند).
۵- یک ربع یک جا بنشینیم و با چشم بسته آرام بگوییم «یا الله» و فقط به آن فکر کنیم.
این کار توان کنترل ذهن را در ما افزایش داده و به ما آرامش بسیار زیادی میدهد و میبینیم چقدر ذهنمان خالی شده است. (نوعی مدیتیشن است).
۶- وقتی از خواب بیدار میشویم درباره شب گذشته فکر نکنیم
صبح که بیدار میشویم بیخود میکنیم راجع به شب گذشته فکر کنیم یعنی ما خودمان باعث آزار خودمان میشویم.
۷- سحرخیزی و انس با سحر
سحرخیزی و انس با سحر و دعا هنگام اذان صبح در کنترل ذهن بسیار موثر است.
۸- انس با نوشتن
نوشتن وهم را خالی میکند.
امام صادق علیه السلام فرمودند: «القَلبُ يَتَّكِلُ علَى الكِتابَةِ»[21] (دل، به نوشتن آرام مى گيرد.)
یعنی آنچه را که در بدترین حالتهایمان مینویسیم بعداً که میخوانیم خندهمان میگیرد.
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: «قَلَمُكَ أَبْلَغُ مَنْ يَنْطِقُ عَنْكَ»[22]
قلم تو رساتر از کسی است که از جانب تو سخن میگوید.
پیغمبرصل الله علیه و آله فرمودند: «وَالكِتابُ يَدُلُّ عَلى عَقلِ صاحِبِهِ»[23] (نوشته بر خرد نويسنده دلالت مى كند)
نوشتن موجب تخلیه ذهن میشود مثل یک سیم ارت عمل میکند.
نکته کلیدی:
اگر ترسیدهایم، به کسی چیزی نگوییم چون هیچکس نمیفهمد؛ لذا اگر ترسمان را پنهان کنیم هیچکس نمیتواند با ما مقابله کند حتی حیوان درنده، یک جریان، یک فکر و… پس به کسی نه چیزی از ترسمان بگوییم و نه از شکستمان.
انسان در مقابل هر مشکل دنیا اگر با ذهن قد عَلم کند، آن مشکل کوتاه میآید؛ لذا تمام مشکلات ما ناشی از ذهن ضعیفمان است و اگر ذهن ما قوی شود، همه اطرافمان تابع ذهن و فکر ما میشوند. به عبارتی ما با ذهنمان دورمان را میچینیم و اگر ذهن ضعیف باشد مشکلات را خودمان دور خودمان میچینیم و حتماً همان میشود.
۹- هدایت افکار منفی
افکار منفی را نابود نکنیم بلکه هدایت کنیم و این کار را روزانه چندین بار تکرار کنیم زیرا فکر منفی نابود شدنی نیست.
مگر ما چند تا فکر منفی را میتوانیم نابود کنیم؟! ما توان این کار را نداریم.
فکرهای منفی مثل وقتی که کسی کلاغی را بزند و بقیه کلاغها بریزند سرش، به ما هجمه می کنند.
بدانیم که افکار منفی قسمتی از عوارض ذهن است مثل خشکی پوست که از عوارض پوست است. خشکی پوست را درمان میکنند نه اینکه پوست را از بین ببرند. ذهن هم همینطور است. بدانیم ذهن در هر سنی عوارض خودش را دارد این را باید فهمید.
پس باید سه سوال از افکارمان بپرسیم.
آیا این فکر درست است؟
آیا این فکر مهم است؟
آیا این فکر فایده دارد؟
هجوم این نوع افکار، حملۀ وهم و شیطان است پس اگر بفهمند که ما فرار میکنیم، ولمان نمیکنند.
مثلاً وقتی فلانی فلان کار را کرد باید از خودمان بپرسیم:
آیا اصلاً درست است و او گفته است؟
آیا مهم است که گفته یا نه؟ (آیا دانستن آن مهم است)
آیا مفید است که بدانیم یا نه؟ آیا برای ما سودی دارد که دنبالش هستیم؟
کسی که فکر وهم است، وهم را جری میکند؛ لذا بگذاریم فکر بیاید و با آن برخورد کنیم تا برود و دوباره برنگردد و نترسیم از مقابله با آن.
اضطراب و ترس ما از افکار منفی، آنها را قوی میکند لذا باید به آنها برسانیم که ما از آنها نمیترسیم بلکه سوال داریم.
علت ترسیدن از فکرها حب الراحة است لذا از در زدن فکرها نترسیم و در را باز بگذاریم، دیگر نمیآیند.
شیطان هیمنهای از افکار وهمی برایمان میسازد بدانیم افکار منفی سرکوب نمیخواهند بلکه هدایت میخواهند(حتی میتوانیم هدایت به بیرونش کنیم) البته هدایت افکار، ارشاد نیست؛ یعنی باید جلویشان را نگیریم و بگذاریم بیایند و با چند سوال خلع سلاحشان کنیم.
پیامبرصل الله علیه و آله با ابوسفیان چگونه رفتار میکردند؟ میگذاشتند حرفش را بزند.
البته حتماً سه وجه سوال را بسنجیم و نهایتاً ببینیم که آیا اصلاً پرداختن به آن عقلی است یا خیر و چون این فکرها اصالت ندارند بعد از آنکه چندین بار در روز سوال کنیم و جواب نداشته باشند این فکرهای منفی میروند و دیگر نمیآیند.
۱۰ – اصلاح عنکبوتی
اگر تار عنکبوت را الکی بلرزانند، عنکبوت بیرون میآید تا ببیند چه چیزی در دامش افتاده است. اگر دوباره بلرزانند و ببیند چیزی نیست، در دفعات بعدی هر چقدر هم که تار را بلرزانند، دیگر از خانهاش بیرون نمیآید چون میداند الکی است.
فکرهمین طور است اگر آن را با هر فکر ریز و درشتی تغییر دهیم، چیزی از فکر و ذهن نمیماند (چند بار عنکبوت بیاید و دست خالی برگردد) لذا ذهن این را میداند و میگوید دو سه بار رفتم هیچ فرقی نکرد مثلاً نه بهم ریخت و نه مضطر شد پس کل داستان را رها میکند. در این زمان ذهن به سکینه و وقار میرسد.
یک عمر از فکر ترسیدیم! دیگر نترسیم و بگوییم: «بیا ببینم حرفت چیست!»
هر فکری که اذیتمان میکند یک یا دو بار سراغمان میآید و اگر ببیند ما بهم نمیریزیم و نمیترسیم، ولمان میکند. یعنی از دور میگوید که میخواهد آرامش ما را به هم بزند. باید به او بگوییم: «بیا ببینم چه میکنی؟!» و طبق قانون جذب اگر بهم بریزیم باز هم آن فکر سمی میآید ولی اگر دستمان را باز کنیم و با او روبرو شویم دیگر ولمان میکند.
چرا میگوییم: «وقتی فکر فلانی را میکنم و یا صدایش را میشنوم بهم میریزم!» این را نگوییم و به جایش بگوییم: «بیا ببینم چه میگویی!» اگر این کار را کردیم دیگر سراغمان نمیآید.
شیطان هیچ کاری غیر از القاء افکار ندارد، نمیتواند کاری کند (حتی نمیتواند یک سنگ به طرف ما بیندازد) و فقط میتواند وهم را تاریک کند. (حتی خیال را هم نمیتواند مستقیم تاریک کند).
در مدیریت ذهن، اصل داستان این است که اگر فکری آمد سراغمان که مثلاً نکند فلان اتفاق بیفتد، سه کار انجام دهیم.
۱- بگذاریم بیاید و از آن فرار نکنیم (نترسیم)
۲- از آن فکر سوال کنیم
۳- دفعه دوم و سوم ما به آن فکر بگوییم بیاید و ما دعوتش کنیم.
یعنی به آن فکر بگوییم چرا بدون اجازه میآید؟ تا ما نخواهیم، نمیتواند هر وقت خواست بیاید. مثلاً بگوییم: «بعد از نماز صبح به تو وقت میدهم که بیایی پس آن وقت بیا تا با تو حرف بزنم (داستان عنکبوت). دو سه بار که بیاید ول میکند.
زیرا اصلا نباید از خطورات فرار کنیم بلکه باید به آن حمله کنیم و بگوییم: «بیا من برایت برنامه دارم» (یعنی هر مشکلی که هست حتی مشکل فکری، باید توسط خودم حل شود) و این یک ذهن سالم دارد.
۱۱- حرفهای ذهن را بنویسید ولی جوابش را به تعویق بیندازید.
تمام حرفهای ذهن را بنویسیم و بگوییم جوابش را بعداً میدهیم. همین که مینویسیم افکار منفی، ذهن را ول میکنند ولی همان لحظه جوابش را ندهیم. مثلاً بگوییم : «الان دارم قرآن میخوانم بعداً جوابت را می دهم».
ولی بدانید آن نوشتهها بعد از بررسی حتماً و حتماً باید پاره و نابود شوند وگرنه دوباره عود میکنند(و یک فاجعه روانی رخ میدهد) اگر لازم شد دوباره بنویس،بررسی کن و پاره کن.
تا زمانی که ذهن با قلب در تقابل است فکر تقرب به امام زمان علیه السلام غیر ممکن است.
12- تعیین زمانی برای اضطراب
(حتماً برای اضطراب فکری که الان سراغمان آمده و مضطربمان کرده، زمان بگذاریم. مثلاً بنویسیم و بگذاریم کنار و بگوییم: «من هر روز ساعت ۴ به اضطرابهایم فکر میکنم الان برو و آن موقع بیا تا من به تو فکر کنم».
خواص تعیین زمان
۱- اضطراب کمرنگ میشود.
۲- فکر، زمان استراحت پیدا میکند.
۳- افکار مزاحم، زمان خستگی و یا موقع عدم تمرکز میآیند لذا از آنها زمان بگیریم تا ما را از پا در نیاورند و وقتی بیایند که فکر ما قویتر است.
این فکر که اگر ما الان به آنها فکر نکنیم، ضرر میکنیم، القا شیطان است.
میگوییم: «من نگفتم که فکر نمیکنم ولی فکر کردن من زمان دارد و در وقتش فکر میکنم» لذا زمان بگیریم.
13- برای افکار منفی اسم بگذاریم (به خصوص اسم سخیف)
مثلاً به مشکلات مادی بگوییم «گردو». سخیف کردن افکار و عدم بسط دادن آن به حل سریعتر آن کمک میکند. یعنی مشکل را دوباره توضیح ندهیم تا در ذهنمان تکرار شود و فقط اسمش را بیاوریم و بگوییم راجع به «گردو» صحبت میکنم.
یعنی نگوییم راجع به فلان مشکل مالی که فلان بیچارگی را در فلان جا برایمان ایجاد کرد و…
اینها را با یک کلمه مثل «گردو»، سخیف و قلیلش کنیم؛ این یعنی از مشکل نه تنها نمیترسیم بلکه نسبت به آن بیمحل هستیم. اینطوری مشکل در ذهنمان مقدس و بزرگ نمیشود بلکه کوچک میشود (چون این بتهای ذهنی را باید شکست)
مثلاً بگوییم فکر گردو دوباره در ذهنمان آمده است این را شیطان میشنود و میفهمند که ما از آن ترس نداریم ولی اگر بفهمد که ما ترسیدهایم ولمان نمیکند.
14- تناقض درمانی
باید مشکلات را نوشت و باید ساعت اضطراب برایش بگذاریم ولی به این مقید نباشیم؛ مثلاً بگوییم: «قرار بود ساعت ۴ بررسی کنم ولی الان کار دارم ساعت ۵ میآیم». همانطور که ذهن را تا ساعت ۴ آوردیم آن را تا ساعت ۵ ببریم. این کار در آزادی ذهن از شر افکار موثر است زیرا ذهن میگوید: «از صبح حرفت را گوش کردم ولی ساعت ۳ گیرت میاندازم» این شد بمب ساعتی و اضطراب زماندار. لذا برای رهایی از اضطراب نزدیک شدن به آن زمان باید عمداً آن را تغییر داده و عقب جلو بیندازیم تا هیمنه ایجاد نشود و ذهن خالی شود و شیطان هم نتواند ما را از رسیدن به آن زمان بترساند. مثلاً بگوییم: «الان ساعت ۴ است کمی وقت بده میخواهم چایی بخورم یا میخواهم مطالعه کنم و…». اینطوری هیمنه وهم و شیطان را میشکنیم.
خداوند در حدیث قدسی می فرماید: «یا بن آدم تقرّب إليّ بالاستهانة بالدنيا» [24] (به واسطه خوار دانستن دنیا به من تقرب پیدا کن)
منظور از ذهن مریض، همان محبت دنیا است؛ لذا توهین به دنیا از بهترین درمانهای ذهن مریض است (این تناقض درمانی است)
زیرا با نزدیک شدن مثلاً به ساعت ۴ (از ساعت ۳ تپش قلب بالا میرود و…) با تناقض درمانی این را هم میتوانیم بشکنیم و دست بگیریم.
15- تعمیق فکر
تعمیق فکر، شاه کلید و بهترین راه پاکسازی ذهن در کل درمانهاست.
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: «خَوضُ النّاسِ في الشَّيءِ مُقدِّمَةُ الكائنِ»[25] (عمیق شدن در چیزی مقدمه برای به وجود آمدن آن است)
مثلاً قبل از خواب قرآن بخوانیم و در معانی آن عمیق شویم.
سعی کنیم هیچ کاری را بدون تفکر انجام ندهیم و برنامه و ساعت تفکر داشته باشیم.
با تفکر راه برویم و بنشینیم و با تنفس درست تفکرمان را تایید کنیم.
از بدترین کارها:
با موبایل کار کردن و خوابیدن
تلویزیون دیدن و خوابیدن
با شکم پر خوابیدن است ( قساوت میآورد).
لذا باید در چیزی عمیق شویم که نورانی است و بعداً بخوابیم.
بزرگان میگفتند: اگر حال بکاء و خوشی به یاد امام زمان علیه السلام به شما دست داد حتماً بعدش بخوابید، زیرا احتمال اینکه حضرت را در خواب زیارت کنید، بسیار است. بعد از بیدار شدن از خواب (برای بیدار شدن ذهن) مثلاً از سمت راست از خواب بلند شویم زیرا فشار به طحال باعث بد اخلاقی میشود یا بلافاصله بعد از خواب سجده برویم و یا ذکر بگوییم و وضو بگیریم. به هر طریقی که میتوانیم از تشک فاصله بگیریم که آن سیبل شیطان است یا مثلاً چیزی بخوریم (مثل روغن زیتون و انجیر) و توجه داشته باشیم که ذهن هیچ عمقی ندارد و مدیریت آن بسیار آسان است ولی بدانیم کسی که ذهنش را مدیریت نکند، نمیتواند قلبش را مدیریت کند ( آنچه عمق دارد، قلب است)
16- بسیار مراقب عصبانیتهای ذهنی باشیم ( دعوا در تنهایی ).
کلاً عصبانیت باعث ضعیف شدن انسان میشود لذا اگر حتی لازم است کسی را دعوا کنیم، بدون عصبانیت باشد. ضرر عصبانیتهای ذهنی این است که شیطان دقیقاً ما را به بازی میگیرد (یعنی چه که ما در اتاق تنها عصبانی میشویم؟! این اوج بدبختی و ضلالت نفس است که مثلاً در حمام، دستشویی و… سراغمان آمده است) لذا بسیاری روی در دستشویی مینویسند «حرفهای این مکان را جدی نگیرید» زیرا بیت[26] شیطان است (زیرا حمام و دستشویی یکی شده است)
تعداد زیادی از دعواها بعد از دستشویی است (که شخص نجوای شیطان داشته است) و تعداد زیادی از صلحها بعد از اذان میباشد.
عصبانیت ذهنی چون از درون است حتماً باید حذف شود زیرا نمیتوانیم ذهن را تخلیه کنیم مگر آنکه آرام باشیم. تا خاکهای ذهن تهنشین نشود نمیتوانیم ذهن را تخلیه و مدیریت نماییم و این کار بسیار طول میکشد. (عصبانیت باعث میشود آب همواره گل باشد و فرصت تخلیه نیابیم)..
در همین رابطه امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: «أقدَرُ الناسِ علَى الصَّوابِ مَن لَم يَغضَبْ»[27] (تواناترين مردم در تشخيصِ درست، كسى است كه خشمگين نشود)؛ بنابراین نباید در هیچ حالی عصبانی شویم (اگر لازم است داد بزنیم ولی نه با غضب)
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: «لا أدبَ مَعَ غَضَبٍ»[28] (با خشم تربيت [ممكن] نيست)
مثلاً با عصبانیت داد میزنیم و توقع داریم طرف عاشق نماز شود؟!
ولی افکاری را که از بیرون میآید، نباید حذف کرد؛ بلکه باید هدایت کرد؛ زیرا این درونی نیست و اگر آن را حذف کنیم، فکر دوم و سوم شروع میشود؛ لذا باید عادت کنیم که هر وقت داد زدیم، یک حال اساسی از خودمان بگیریم.
چرا با عصبانیت بیجا وجود خودمان را تکان دادیم و آب وجودمان را گل کردیم؟! مگر وقت اضافی داریم؟!
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: «اعْدی عَدوٍّ لِلْمَرْءِ غَضَبُهُ وَشَهْوَتُهُ، فَمَنْ مَلَکهُما عَلَتْ درَجَتُهُ وَبَلَغَ غایتَهُ»[29] (دشمنترین دشمن آدمى، خشم و شهوت اوست. هركه بر اين دو چيره شود، مقامش بلند گردد و به هدف خود برسد)
بنابراین باید مالک غضب باشیم؛ یعنی اگر داد میزنیم، باید بخواهیم نه اینکه بگوییم: «نفهمیدم چرا داد زدم» (یعنی بافکر عصبانی شویم) و اگر هیچ کاری نمیتوانیم بکنیم حداقل بههیچوجه در خلوتمان با خودمان حرف نزنیم؛ زیرا این دیوانگی محض و نشانه پری ذهن است (این بیاراده حرفزدن مانند بیاراده سیلیزدن است).
17- در زمان حال زندگی کنیم
بیشترین سرور در زمان حال و بیشترین غم در زمان گذشته و بیشترین اضطراب در زمان آینده است.
(أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ) [30](آگاه باشيد كه قطعاً بر اولياى خدا، نه ترسى است و نه اندوهگين میشوند)
یعنی اولیای خدا از گذشته و آینده حرفی ندارند.
این یک مطلب عقلانی است که عبرت از گذشته و تدبیر آینده هر دو ارادیاند.
جهت درمان ذهنی که به گذشته و آینده میرود باید:
۱- بدون اجبار راجع به گذشته و آینده صحبت نکنیم چه تلخ باشد و چه شیرین
یعنی به طور ارادی هم حق نداریم از گذشته و آینده حرف بزنیم زیرا میخواهیم ذهن را در حال نگه داریم؛ زیرا از حرفهای ما ذهن تصویرسازی میکند؛ لذا ذهن را بیدلیل به گذشته و آینده نبریم تا عادت کند در زمان حال بماند و در اضطرار و ضرورت هم فقط برای عبرت و تدبیر میتوان این کار را انجام داد. باید به زمان حال احترام بگذاریم و آن را ذبح گذشته و آینده نکنیم.
شعری منصوب به امیرالمؤمنین علیه السلام است که فرمودند:
«ما فاتَ مَضى وَما سَیَأْتیکَ فَأَیْنَ
قُمْ فَاغْتَنِمِ الْفُرْصَهَ بَیْنَ الْعَدَمَیْنِ» [31]
لذا در زمان نشستن فقط بنشینیم و در زمان خوردن فقط بخوریم و در زمان رانندگی فقط رانندگی کنیم؛ یعنی ذهنمان را در آن کاری که میکنیم، جمع کنیم.
وقتی غذا میخوریم تلفن همراه در دست ما چه میکند ؟! درحالیکه در دستورات دینی داریم ۳۰ بار غذا را بجوید (این یعنی هنگام خوردن به خوردن فکر کنیم نه چیز دیگر)
وقتی ما سر غذا اینطوری هستیم حتماً سر نماز بدتریم. ما با غذاخوردن که توحید ندارد، اینطوری هستیم حالا با توحید در نماز چه میکنیم؟!
امیرالمؤمنین علیه السلام با هر لقمهای که میخوردند، بسمالله و الحمدلله میگفتند؛ یعنی تمام ذهن در لقمه متمرکز است. ما اگر این را نداشته باشیم یک صفحه قرآن را هم نمیتوانیم با تمرکز بخوانیم.
ذهن مریض نمیتواند زمان حال را درک کند؛ چون فکر میکند حالا که دست خودش هست، هرجا برود ایرادی ندارد.
۲- حرفی را که نمیتوانیم در جمع بزنیم به هیچکس نزنیم تا ذهن دور برندارد
وقتی خستهایم و تلفن زنگ میزند چرا میگوییم: «اَه! این گوشی دوباره زنگ زد»
چرا در پنهان داد میزنیم و در جمع نمیزنیم؟!
اینها را نگوییم تا ذهن دور برندارد (ذهن میگوید چرا آنجا گفتی و اینجا نگفتی پس به ذهن اجازه ندهیم از ما سؤال کند).
یکی از دلایلی که ذهن اینقدر فعال است این است که ما مراقبه نفس نداریم. اگر ذهن بداند که هر شب یک نفر سفت از او سؤالوجواب میکند دیگر اینقدر دور برنمیدارد.
یعنی چه که حرفی را همینطوری (بیدلیل) گفتیم؟! (خصوصاً از گذشته و آینده)
آنها که ذهنی خالی دارند، نشستن کنارشان بسیار دلپذیر است و آرامششان به دیگران منتقل میشود.
در لحظات مرگ علامه طباطبایی که از ایشان موعظهای خواستند، گفته بود: «مراقبه مراقبه مراقبه» (دست از مراقبه حتی برای یک لحظه بر ندارید).
۳- آنچه که در جلوت مطرح میکنیم در خلوت مطرح نکنیم
وقتی یک چیزی را در جمع گفتیم، چرا در منزل هم تکرارش میکنیم و میگوییم: «عجب چیزی گفتم!»
زیرا ذهنمان یاد میگیرد که اگر تعریف کند، چون کسی نیست ایرادی ندارد و ما به نفسانیت خودمان باور پیدا میکنیم و بعد میگوییم: «من از همه بیشتر میفهمم».
چون نقاد در خلوت وجود ندارد و نظرمان راجع به خودمان این میشود که از همه بهتر میفهمیم.
اگر هم کار خوبی کردیم، بازگو نکنیم و اگر هم کسی از آن گفت، نگذاریم ادامه دهد.
۴- جواب تناقضات ذهنی خودمان را به صراحت بدهیم.
مثلاً بگوییم من این را قبول ندارم. بدانیم که ذهن در اوج شیطنت فوقالعاده نفهم است حتی فرق اضطراب و هیجان را نمیتواند تشخیص دهد. فقیری که دائم بگوید: «من فقیر نیستم و وضعیتم بهتر میشود» ذهنش باور میکند. انسان غنی انسانی است که ذهن غنی دارد.
وقتی عزم کاری را نداریم، به خاطر ضعف ذهنمان است که میگوید: «نمیتوانی».
ذهن دائم تحت تاثیر کلام همگان است لذا اگر چند روز با چند رفیق ماشین فروش بگردیم، ماشینمان را عوض میکنیم (در حالی که این یک نیاز حقیقی نیست) لذا اگر کسی به ما گفت الان فلانی درباره ما فلان چیز را میگوید؟ به ذهنمان سفت بگوییم: «او باشخصیتتر از این است که این را بگوید»
چرا علامه طباطبایی یکبار هم منبر نرفتند؟ آیا این یعنی که ایشان بیسواد بودند؟! خیر، بلکه ایشان در ذهن این توان را نداشتند.
ذهن دقیقاً با یک حرف جابهجا میشود؛ لذا باید یکی از آنهایی که با او حرف میزنیم، خودمان باشیم؛ مثلاً به ذهنمان بگوییم: «میخواهم نماز بخوانم، ساکت باش!»، مطمئناً ساکت میشود و بدانیم وقتی باور ذهنی ما این است که کاری را نمیتوانیم، انجام دهیم حتماً نخواهیم توانست؛ لذا ابتدا ذهنمان را باید عوض کنیم تا بتوانیم تغییر کنیم.
بنابراین آنچه را که ذهنمان میپذیرد، میشود و آنکه وضع مالی خوبی دارد، وضع مالی اش خوب میشود و وقتی میگوییم: «میترسم فلان شود»، حتماً همان اتفاق میافتد و آنکه باور دارد قدرت دارد، همهجا قدرتمند است.
حرفهای ما باورهای ما را میسازد؛ لذا مراقب حرفهایمان باشیم؛ چون ذهن ما عبد کلام ماست.
پیامبرصل الله علیه و آله یکبار هم نفرمودند «اگر» و آنچه هم که برای ایشان پیش میآمد، از نظرشان بهترین وضع موجود بود.
وقتی داد میزنیم در حقیقت ذهن میگوید: «من انسان ضعیفی هستم از یک حدی بیشتر به من فشار نیاورید» آدمی که ذهنش قوی هست همه کارهایش از سر قدرت است.
۱8- اراده ذهن را دست بگیریم تا هر جایی نرود (درمان مؤثر در کنترل ذهن)
اراده ذهن را با تغییر محیط و حالتی که انسان در آن گیر افتاده است، میتوانیم دست بگیریم.
با ذهن صحبت کنیم و جوابش را بدهیم و… ولی وقتی نتوانستیم (و از پس آن برنیامدیم)، آن محیط را که آنجا با ذهنمان درگیر شدیم، ترک کنیم (حتی اگر در اتاقمان باشیم) زیرا ذهن وابسته به محیط پیرامون است با تغییر آن تغییر میکند. اگر نتوانستیم آن محیط را ترک کنیم، با جابهجایی وسایل روی میز، تغییر ایجاد کنیم. اگر این ماجرا وقت نماز سراغمان میآید، اتاق نماز و جانمازمان و… را عوض کنیم تا ذهن برایمان تصویرسازی نکند. بدانیم تغییر دکوراسیون اتاق و تغییر عطری که استفاده میکنیم (استفاده از عطرهای مختلف) و… در تغییر ذهن مؤثر است.
بوی میخک ما را یاد دندانپزشکی میاندازد؛ حالا اگر سجاده بوی عطر خاصی بدهد بوکردن آن، ما را یاد سجده میاندازد.
19- حذف حرف اضافی
حرفی که لازم (ضروری) نیست را نزنیم وگرنه ذهنمان پریشان میشود و بدانیم ما مسئول شادی جمع نیستیم تا برای خنده جمع، حرفاضافهای بزنیم و ذهنمان را پریشان کنیم.
اثر بوها روی ذهن
بوی قهوه: استرس را به حداقل میرساند (دلیل استرس و دمدمیمزاج بودن، تری طبع میباشد)
بوی کاج: دشمن استرس است
بوی نان: عامل لطافت روح است (در دعواهای خانوادگی نان گرم بدهید)
بوی نعناع: انگیزه ورزشکردن را به وجود میآورد
بوی رزماری: باعث افزایش تمرکز میشود (مؤثر در جدا شدن از رختخواب)
بوی دارچین: باعث افزایش حافظه میشود
بوی گلاب: باعث قوام روح (مصیبتدیده) میشود
بوی گل یاس: دفع افسردگی میکند
بوی چوب سوخته: باعث تعادل روح و آرامش انسان میشود
بوی کباب: باعث انگیزه حرکت و جنبوجوش میشود
امامزمان وهمی:
متأسفانه ما به امامزمان وهمی موجود در ذهنمان توسل میکنیم و جواب نمیگیریم و دادوبیداد (اعتراض) میکنیم. امام زمان وهمی ما خیلی پولدار است، خیلی دکتر ماهری است (هر مریضی را شفا میدهد) و خیلی زود حاجت میدهد (این همان دیدی است که اکثر مردم راجع به ائمه علیهم السلام دارند و در این اعتقاد وهمی و ذهنیشان به امام اگر مثلاً حاجتروا نشوند، از ایشان میرنجند و لب به اعتراض میگشایند) در این نگرش ردپایی از ولایت به چشم نمیخورد درحالیکه اصل، ولایت معصوم است؛ لذا وهم نمیگذارد ما امامزمان علیه السلام را دائم بالای سر خودمان شاهد و ناظر ببینیم تا اینکه از گناهکردن در محضر ایشان حیا کنیم.
همچنین وهم نمیگذارد ما در ذهنمان نسبت به امامزمانمان ولایتی[32] داشته باشیم که خجالت بکشیم در محضر ایشان غصه بخوریم؛ درحالیکه میدانیم ایشان فرمودهاند:
«فإنّا نُحیطُ عِلْماً بِانْبائِکُمْ، وَ لا یَعْزُبُ عَنّا شَیْیءٌ مِنْ اخْبارِکُمْ»[33]
(ما به تمام احوال شما عالمانه آگاه هستیم و هيچ يک از خبرهاى شما از ما پنهان نمىماند)
«اِنّا غَیْرُ مُهْمِلینَ لِمُراعاتِکُمْ، وَلا ناسینَ لِذَکْرِکُمْ» [34]
(همانا، ما از رعايت حال شما كوتاهى نمىكنيم و ثانیهای نیست که حواسمان به شما نباشد)
اصلاً وهم اینها را به ما نمیگوید و بدانیم اگر ما امامزمان علیه السلام را اینگونه قبول داشته باشیم، اصلاً لحظهای غم در زندگیمان نمیآید.
«بِنَفْسِی أَنْتَ مِنْ مُغَیَّبٍ لَمْ یَخْلُ مِنَّا»[35] (جانم فدای آن غایبی که از بین ما بیرون نیست)
اگر با این اعتقاد باشیم، نمیتوانیم حتی پایمان را در محضر امام علیه السلام دراز کنیم، چه برسد به اینکه صدایمان را بلند کنیم. این باور عقلی و قلبی به امامزمان علیه السلام است؛ لذا تذکرات هم به این باور میرسد درحالیکه در باور ذهنی اصلاً تذکری وجود ندارد (بیاساس و بهدردنخور است).
(وَ ذَكِّرْ فَإِنَّ الذِّكْرى تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِينَ) [36] (و تذکر بده؛ زیرا تذکر به مؤمنان سود میرساند)
این آیه مربوط به قلب است در نتیجه باید به وهم بیاموزیم دهانش را ببند مگر به اجازه ما.
امام صادق علیه السلام میفرمایند: «إِذَا أَحْبَبْتَ شَيْئاً فَلاَ تُكْثِرْ مِنْ ذِكْرِهِ فَإِنَّ ذَلِكَ مِمَّا يَهُدُّكَ»[37] (وقتی یک چیزِ دنیایی را دوست داری، زیاد [در ذهنت،] از آن یاد نکن که خردت میکند)
یعنی ذهنی برایمان نمیماند؛ زیرا هر دفعه که میگوییم، ذهنمان یک تصویر جدید به ما میدهد و ما زیر فشار ذهن خرد میشویم.
اینکه انسان دائم از دردهایش میگوید (به علت محبت او به سلامتیاش است) این کار موجب ایجاد ذهن مریض میشود و در نتیجه مریضیاش را طولانیتر کرده و درمانش را به تعویق میاندازد.
ما با ذهن خودمان قدرتمند میشویم و دهان دیگران را از بدگویی میبندیم و با ذهن خودمان ضعیف میشویم و دهان دیگران را به روی خودمان باز میکنیم.
مواظب باشیم که اگر احساسات منفیمان را بهقصد منفی بیان کنیم، ذهن آنها را میشنود و دیگر ما را رها نخواهد کرد.
توجه داشته باشیم که خستگی جسمی، روی ذهن اثر منفی دارد؛ لذا انسانهای موفق مراقب هستند که در حال خستگی، ذهنشان را رها نکنند؛ زیرا ضرر آن قطعی است. آنکه ماشین گرانقیمت دارد، خوابآلوده رانندگی نمیکند و آنکه برای خودش ارزش قائل است با خستگی جسم، کار ذهنی نمیکند.
(اینکه یکی برای نمازش ارزش قائل است و یکی قائل نیست، مربوط به باور انسان در مورد داراییهایش میشود)
در باور ذهن چیزی داریم به نام تنفس
آرام، صحیح و کامل تنفسکردن موجب خونرسانی خوب به بدن میشود؛ لذا انسانهای مضطرب دائم در حال نفسنفسزدن هستند؛ ولی کسی که خودش را باور دارد در حد یک نفس زدن هم باورش را تضعیف نمیکند.
«بِنَفْسِی أَنْتَ أُمْنِیةُ شَائِقٍ یتَمَنَّی مِنْ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ ذَکرَا فَحَنَّا» [38]
(جانم فدایت (ای امامزمان)، تو آرزوی هر مشتاقی هستی که آرزو کند، از مردان و زنان مؤمن که وقتی تو را یاد کرده از فراقت ناله کنند)
یعنی وقتی به نام امامزمان علیه السلام میرسد، آه میکشد(نفس)
روایت فرمود: سر نماز سوره توحید را با یک نفس نخوانید (که نشانه اهمیت تنفس حتی در نماز است)
«نَفَسُ المَهمومِ لِظُلمِنا تَسبیحٌ» [39] (نفس کسی که بهخاطر مظلومیت ما اندوهگین شود، تسبیح است)
یعنی تنفس در باور مؤثر است.
تمام توجهات ذهن بر اساس نفس است؛ لذا نفسکشیدن درست باعث منظمشدن ذهن میشود.
امیرالمؤمنین علیه السلام در مورد اصحاب امامزمان علیه السلام فرمودند: «آه، آه شَوْقاً إِلَی رُوءْیَتِهِمْ»[40] (آه، آه! چهقدر مشتاق دیدارشان هستم) این یعنی تنفس؛ لذا در هر مشکلی که داریم سعی کنیم با تنفس درست، ذهنمان را جمع و تنظیم کنیم (مرتاضان با یکنفس، ذهن را طوری کنترل میکنند که قطار را نگه میدارند)
نوع تنفس کسی که باور ضعیف دارد با باور کسی که ذهن و باوری قویای دارد، فرق میکند و بدانیم ذهن از تنفس فرد قوی، باور و قدرت میگیرد.
اگر باوری قلبی (یقینی) شده باشد، عوض نمیشود؛ پس اگر باور کسی دستکاری میشود؛ یعنی باورش ذهنی بوده و هنوز قلبی نشده است. ما چوب اثر حرف مردم بر باورهای ذهنیمان را میخوریم؛ درحالیکه اگر باورهایمان یقینی شده باشد، کسی روی باورمان نمیتواند تغییری ایجاد کند.
اساس دشمنیها، زدن باورهاست و تمام مشکلات آخر زمان سر باور است (کَمَا مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْراً – پر شدن زمين از بيداد و ظلم)[41].
پس باید ببینیم قدرت ذهنمان چقدر است و آیا آن باور به قلبمان چکیده است یا نه؟
چرا برخی بر اساس روایت: «إِنْ كَانَتْ لَكَ حَاجَةٌ فَحَرِّكْ شَفَتَيْكَ فَإِنَّ اَلْجَوَابَ يَأْتِيكَ»[42] (اگر حاجتی داشتی، لبان خود را حرکت بده که پاسخت آماده است) قبول دارند که اگر زبان بچرخانند و از هرجایی خواستهشان را به امامزمان علیه السلام بگویند، ایشان جوابشان را میدهد ولی نمیتوانند آنچه را میخواهند، بگیرند؟ زیرا این مطلب به باور قلبی فرد مربوط است. اگر باورش قلبی شده باشد، میگیرد و اگر قلبی نشده باشد، نخواهد گرفت هرچند که به زبان بگوید.
ابراز یک فکر منفی باعث انتشار بار آن فکر منفی در تمام بدن و حتی به دیگران میشود. بزرگان لباس نمازشان فرق داشت و با آن توجهشان به خداوند جلب میشد؛ لذا با لباسی که فکر منفی در آن داشتیم، نماز نخوانیم چون بار منفی دارد.
اگر میخواهیم دعایمان مستجاب شود، هنگام دعا لباسی به تن داشته باشیم که با آن لازم الغسل نشده باشیم.
سجادهمان را در مکانی بگذاریم که در آن نه چیزی خوردهایم و نه آنجا خوابیدهایم؛ چون اثر وضعی آنها باعث ضربهزدن به توجه ذهن در نماز میشود.
ذهن خودسرانه به یک سری چیزها عمل میکند؛ زیرا خودش را آنقدر مالک ما میداند که اصلاً برای کارهایش از ما اجازه نمیگیرد (ذهنی که تربیت نشده) درحالیکه قلب اصلاً اینگونه نیست و برای هر چیز اجازه میگیرد (مثلاً میپرسد آیا کسی که دربارهاش نوحه میخوانیم، فرد محترم و مقدسی است که برای او مغموم شود یا نه؟)
ذهن در اوج بیادبی، داستانسرایی و خرافه، پر است از نشخوار و بدون اجازهگرفتن از ما حرف میزند؛ زیرا بسیار ولنگار است (ولی اگر آیهای از قرآن بشنویم، اصلاً حرف نمیزند؛ زیرا ذهن در امور مثبت لال است) و معمولاً در امور منفی حرف میزند مثلاً میگوید: «خوب کردی فلان چیز را بهش گفتی، حقش بود» (البته اگر ذهن تربیت شود، ساکت میشود و به خود اجازه نمیدهد در هر موردی حرف بزند؛ لذا با تربیتکردن ذهن، باید آن را ساکت کرد)
اینکه پیغمبرصل الله علیه و آله فرمودند: من شیطان خودم را مسلمان کردم[43] به این دلیل است که شیطان با وَهْم کار میکند و راه ورود آن هم ذهن است؛ لذا اگر ذهن را ادب کنیم بر آنها (وهم و شیطان) پیروز میشویم.
ما اگر کنترل ذهنمان را دست بگیریم، شبی نیست که خواب امامزمان علیه السلام یا ملائک و… را نبینیم و اگر نبینیم، یعنی خبری در عالم نبوده است؛ لذا ما هرچه چوب میخوریم از ذهنمان است مثل خوابهای پریشان و…
متأسفانه ما در خلوت آنقدر با ذهن درگیر میشویم که دیگر جایی برای خوابهای رحمانی نمیماند؛ لذا باید به ذهن بیاموزیم که دهانش را ببندد مگر به اجازه ما.
البته باید به قلب هم تفهیم کنیم که برنامه هر ساعتش در رابطه با امامش چیست؟ (فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی كُلِّ ساعَةٍ)[44]
شیطان از طریق ذهن بر حضرت آدم علیه السلام ورود کرد و به ایشان گفت: «تو میخواهی جاودانه شوی [ولی خدا نخواست]» لذا هرکس ذهنش ادب نشده باشد، مریضی است بین عقلا.
20- از چیزهای بسیار عالی برای کنترل ذهن، علم است.
علم آن چیزی است که منجر به عمل شده است.
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: «كَمْ مِنْ عَزِيزٍ أَذَلَّهُ جَهْلُهُ»[45] (چه بسیار عزیزى که نادانیاش او را خوار ساخت)
وقتی حرفی میزنیم باید چیزی بگوییم که علمیّت و سندی پشت آن باشد؛ وگرنه ذهن شروع میکند به بافتن.
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: «اَلْعِلْمُ اَصْلُ كُلِّ خَيْرٍ، اَلْجَهْلُ اَصْلُ كُلِّ شَرٍّ»[46] (دانايى، ريشه همه خوبیها و نادانى ريشه همه بدیهاست)
اگر کسی علم موردنیاز خودش را نداشته باشد، واعظ درونیاش درست حرف نمیزند؛ مانند کسی که از قرآن و روایت چیزی نداند و بخواهد الهامش راه بیفتد (خداوند چگونه باید با او حرف بزند؟!)
لذا اگر علم نباشد، وهم بیداد میکند و اگر علم درست (برگرفته از قرآن و روایت) بیاید، ذهن و وهم دست و پایشان را جمع میکنند.
جهل ما به موضوع و وقایع، درگیری ذهنی به وجود میآورد؛ درحالیکه اصلاً چیزی وجود ندارد. بدترین حالت این است که ذهن قبول دارد که «لا مُؤَثِّرَ فِي الوُجودِ اِلَّا الله» ولی بر این جمله علم (عملی که منجر به عمل شود) ندارد.
لذا دائم میگوید: «نکند فلانی فلان کار را علیه من انجام دهد» این حرف نشان میدهد که او به این اصل (لا مُؤَثِّرَ…) علم ندارد؛ لذا جهل او باعث میشود تا ذهنش دائم درگیر این باشد که نکند فلانی فلان کار را بکند یا نکند. گاهی میگوید: «من همه مشکلاتم را واگذار کردهام به امامزمان علیه السلام» درحالیکه دروغ میگوید؛ زیرا این آدم اصلاً امامزمان علیه السلام را نمیشناسد و ولایت ایشان را ندارد؛ چون آنکه ولایت دارد، قلبش دائم متصل به امام است؛ یعنی او آنقدر به امام اعتماد دارد که میداند محال است امام لحظهای او را رها کند و از او و احوالش غافل باشد. انسان اگر اینطوری باشد دیگر جایی برای غم و غصههایش نمیماند؛ ولی ما چون ولایتمان درست نیست دائم میگوییم: «نکند این شود یا نشود» لذا توکل هم بلد نیستیم (و همچنین تفویض، تمسک، ولایت و…)؛ بنابراین ذهن ما به علت جهلش به این موضوعها، دائم درگیر است.
همچنین اگر ما ارزش نماز را بدانیم و علم به آن داشته باشیم با خواندن دو رکعت نماز باید پادشاهی عالم کنیم؛ زیرا به خداوند عالم عرض کردهایم: «ایّاکَ نَعْبُدُ وَ ایّاکَ نَسْتَعین»[47] (ما فقط تو را میپرستیم و فقط از تو یاری میطلبیم) که اگر این کمکخواهی را از هر که بخواهیم، یقیناً کمکمان میکند، چه برسد به اینکه از خداوند عالم این را درخواست کنیم که اکرم الاکرمین، ارحم الراحمین و… است؛ لذا چون اثرات نماز را نمیدانیم، طوطیوار یک سری کلماتی را میگوییم و در نتیجه حالمان عوض نمیشود و لذا دائم درگیری ذهنی داریم (که اصلاً حقیقت ندارد) و علت آن جهل ماست.
هرجا علم نباشد، جهل وجود دارد و یقیناً ذهن مشغول میشود، حالا اگر به هر دلیلی علمی نداریم، میتوانیم بپرسیم!
برای فهمیدن ماجرا باید برویم و بپرسیم، نه اینکه بنشینیم و فقط خودمان فکر کنیم! اگر یکبار با طرف طرح مسئله کنیم، مشکلات حل میشود. مثلاً بگوییم: «فکر میکنم شما از من دلخوری. علتش چیست؟» این باعث حلشدن مشکل و رفع درگیری ذهنی میشود. پس چرا نمیرویم سؤال کنیم تا ذهنمان آزاد شود؟! چرا اینقدر افکار منفی در ذهنمان میریزیم؟!
پس برویم بپرسیم زیرا درگیرشدن با مردم، قابلحل و بسیار راحتتر است از درگیری با ذهنمان که حلشدنی نیست. یعنی یکبار جدی با مسئله روبرو شویم و قضیه را تمام کنیم.
آدمی که رُک صحبت میکند، ذهنش از افکار بد پر نمیشود و خالی میماند (اگر قصدمان لاپوشانی و توهین نباشد تندترین حرفمان را هم خداوند به بهترین شکل بهطرف میرساند و مشکلی پیش نمیآید).
ما تمام مشکلاتمان بهخاطر پیچاندن موضوعات است. چرا که مراعات همه را میکنیم غیر از خدا؟! (ما همه را حساب میکنیم غیر از خدا)
وقتی رکگوییمان غیر از صداقت باشد، اگر با تمام الفاظ هم بازی کنیم، کار درست نمیشود.
21- از قویترین عوامل کنترل ذهن، مشورت است.
امام زینالعابدین علیه السلام فرمودند: «هَلَكَ مَن لَيسَ لَهُ حكيمٌ يُرشِدُهُ»[48](كسى كه حكيمى ندارد تا او را ارشاد نكند، هلاك مىشود)
لذا در هر کاری باید حکیمی باشد که ما را ارشاد کند وگرنه هلاکتمان قطعی است.
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: «مَنْ شَاوَرَ الرِّجَالَ شَارَكَهَا فِي عُقُولِهَا»[49]
لذا اگر کسی اهل علم و اهل مشورت نباشد، حتماً ذهنش او را اذیت میکند.
22- کنترل ارتباط با مردم
اگر با کسی که نشخوار ذهنی دارد بنشینیم، نشخوار ذهنی پیدا میکنیم.
اگر با کسی که ذهنش را کنترل کرده بنشینیم، ذهنمان کنترل میشود.
اگر با کسی که ذهنش را پاک کرده بنشینیم، ذهنمان پاک میشود.
لذا بترسیم از نشستن با کسی که نمیشناسیم حتی اگر کلامی هم جاری نکنیم.
امام باقر علیه السلام فرمودند: «يَأْتِي عَلَى اَلنَّاسِ زَمَانٌ يَكُونُ فِيهِ أَحْسَنُهُمْ حَالاً مَنْ كَانَ جَالِساً فِي بَيْتِهِ»[50] (بر مردم زمانی میآید که بهترین آنها کسانی هستند که در خانههایشان جلوس میکنند)
بهتر است که در آخرالزمان در خانههایمان بنشینیم.
منظور از روایاتی که میفرمایند انسانها در آخرالزمان شب دیندار هستند و صبح کافر شدهاند (و برعکس) این است که عقل آنها کنده شده است. زیرا قوت و ضعف روح انسانها به یکدیگر منتقل میشود حتی از راه پیامک؛ لذا اگر عقل و ذهنمان در خدمت ولایت محمد و آل محمدعلیهم السلام نباشد، قطعاً فریب میخوریم.
23- افزایش عزتنفس:
کسی که عزتنفس دارد، ذهنش آرام است.
بعضی نفسشان ذاتاً ذلیل است و از رو زدن به مردم ناراحت نمیشوند و کندن از مردم را حُسن میدانند و برعکس بعضی کلاً سختشان است که ذهنشان درگیر منفعتی از دیگران باشد.
علائم عزتنفس
۱- رُکبودن در بیان
این فرد ترس ازدستدادن چیزی را ندارد و حرفش را آزادانه میزند؛ چون باید بگوید و قصدش ناراحتی دیگران نیست بهعلاوه چاپلوسی هم ندارد. این آدم دنبال امتیازگیری و یا امتیازدادن به دیگران نیست.
البته انسان باید همه جا رُک باشد (نه اینکه جایی باشد و جایی نباشد).
از طرف دیگر بعضی اصلاً نیاز به رکگویی ندارند؛ چون اصلاً چیزی نمیتواند آنها را برنجاند که حالا بخواهند بهخاطر آن رکگویی کنند (او، طرف را بخشیده و چیزی هم در دل و ذهنش نمانده است). یعنی بهتر از رکگویی این است که چیزی به ما نگرفته باشد و اصلاً نرنجیده باشیم.
بعضی فکر می کنند اگر رکگویی کنند، عزت نفسشان کم می شود یعنی شأنشان را بالاتر از این میدانند که اصلاً از چیزی برنجند.
۲- توان دیدن و پذیرش نقاط ضعف خود و دیگران
اینان برخوردشان در مقابل نقاط ضعف خودشان، توبیخ و برخوردشان در مقابل نقاط ضعف دیگران توجیه است. (مثلاً میگویند: لابد او کاری داشته و منظوری ازاینگونه برخورد با من نداشته است)
کسانی که پذیرش دارند میتوانند درمان کنند؛ لذا برای خودشان توبیخ و برای دیگران توجیه میکنند.
از طرفی توان دیدن هم مهم است. گاهی طرف ایراد بچه خودش را نمیبیند؛ ولی همان ایراد را در بچۀ دیگران میبیند.
توان دیدن یعنی اینکه طرف چشم باطنش کور نباشد (پس با کسی که نمیتواند ببیند از پذیرش صحبت نکنیم)
۳- از تجربیات و اتفاقات منفی تدبیر (عبرت) میگیرد ولی تأثیر نمیگیرد.
وقتی از بعضیها انتقاد میکنیم، مأیوس میشوند (درحالیکه باید بگویند: ممنونم که گفتی! انشا الله درستش میکنم). اینها از کوچکترین فشاری بهجای تدبیر، تأثیر میگیرند و از هم میپاشند (دیگر نمیخندند و با ما گرم نمیگیرند درحالیکه عاملش خودشان بودهاند؛ یعنی خودشان کاری کردهاند که این مشکلات پیشآمده است، پس باید دست بهزانو بگیرند و جبران کنند). به این آدمها اگر فشاری بیاوریم، مانند تخممرغ میشکنند (به اینها نمیتوان تذکر داد؛ درحالیکه باید بهجای هوچیگری ایرادشان را بپذیرند و آن را اصلاح کنند). با این افراد باید رُک باشیم وگرنه تمارض کرده و بیچارهمان میکنند.
۴- از نقاط قوت نفسشان دم نمیزنند ولی از اینکه نقاط قوتشان برای متخصص آن امر رو شود، ابایی ندارند.
یعنی میگویند: «جنس ما عالی است، اگر میخواهید ببرید نزد متخصص» (به کار و حرفشان اطمینان کامل دارند و حرفهای هستند)؛ ولی آنهایی که عزتنفس ندارد، در امورات بدون تخصص وارد میشوند.
قانون قطعی: ذهن مشوش و مریض، قطعاً ارتباط آدم با امامزمان علیه السلام را قطع میکند؛ زیرا یکی از مصادیق حجاب اکبر، ذهن است (میتواند حجاب اکبر کامل ایجاد کند) بنابراین با ذهن آشفته مرابطه با امام بیمعنی است و از طرفی ذهن خالی (بدون تشویش و نشخوار) سحر نمیشود؛ لذا بچه را کسی نمیتواند سحر کند، همچنین ائمه معصومین علیهم السلام هرگز سحر نمیشوند.
خداوند در مورد ائمه علیهم السلام میفرماید: (…لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا) [51] (خدا میخواهد هرگونه پلیدی را از شما اهلبیت برطرف نماید، و شما را چنان که شایسته است، پاک و پاکیزه گرداند) و آنکه رجس ندارد، هیچ نوع آلودگی ذهنی و قلبی ندارد.
علت اینکه ذهن ما مشوش میشود این است که ما هیچوقت قدر خودمان را ندانستیم و نفهمیدیم که با این نوع فکر چه چیزهای عظیمی را از دست دادهایم. ما نفهمیدیم با مشغول کردن ذهنمان با خودمان چه کردهایم.
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: «هَلَکَ امرؤٌ لَم یَعرِفْ قَدرَهُ»[52] (هرکس قدر خودش را نداند هلاک میشود)
ما هیچوقت فکر نکردهایم که میتوانیم یکی از یاران امامزمان علیه السلام باشیم؛ و برای ایجاد و تقویت این باور، هیچوقت روی خودمان کار نکردیم؛ یعنی وقتی حرف بد یا دادی زدیم، هرگز از خودمان نپرسیدیم که آیا یاران حضرت هم حرف بد یا داد میزنند؟! زیرا ما هیچوقت خودمان را در این کلاس و جایگاه ندیدهایم؛ یعنی هیچوقت چنین ذهنیتی را در خودمان ایجاد نکردهایم؛ درحالیکه اگر مثلاً رئیس فلان اداره شویم به خودمان میگوییم که دیگر نباید پیاده بروم و بهتر است با ماشین بروم تا کلاسم کم نشود. این ذهنیتی است که ما از انتصاب آن منصب به خودمان ایجاد کردهایم.
ما هیچوقت سر نماز به خودمان نگفتهایم: «من عبد و در حال صحبت با خداوند هستم و حواسپرتی سر نماز در شأن من نیست» یا مثلاً نگفتهایم: «من نمیتوانم هم با خداوند باشم و هم دائماً از خلق او عصبانی باشم».
دل ما به اتصال به خدا و امام علیه السلام ابتهاج ندارد که بگوییم: «برای من زشت است به دیگران فکر کنم و یا از آنها عصبانی شوم»
آنکه خیلی ثروتمند است از اینکه کسی مبلغ ناچیزی از پولش را ندهد، دلگیر نمیشود؛ چون سرمایه عظیمش را باور دارد و در کلاس و شأنش نمیبیند که ذهنش را درگیر پولخرد کند (و علت آنکه ذهن کسی درگیر پولخرد میشود، بیسرمایگی او است) بنابراین اگر ما سرکار افکار برویم حتماً از نشخوار های ذهنی و افکار منفی خودمان کوچکتر هستیم.
برای همین ذهن ما دائماً درگیر است. با این وضع ما چطور میخواهیم خدا را بشناسیم و به معرفتش برسیم درحالیکه ما هنوز در معرفت و شناخت ارزش خودمان ماندهایم؟!
این چه حرفی است که میگوییم: «چرا فلانی به من فلان چیز را گفت و رفت»؟! گفت که گفت! ذاتش این بوده (مثل این است که بگوییم چرا سگ پاچه ما را گرفت؟ کار سگ همین است) ما چرا به این روز میافتیم؟! (ما چرا توان درک این را نداریم) ما چرا ذهنمان مشغول میشود؟! چنین فکری بالاخره روزی به ما ضربه میزند.
متأسفانه هیچوقت در ذهن ما نگذشت که این گونه افکار، دائماً ما را از جایگاه اصلی خودمان تنزل میدهد.
ما فقط و فقط بهخاطر ذهنمان از امامزمان علیه السلام جدا ماندهایم درصورتیکه اصلاً بین ما و امامزمان علیه السلام مانعی نیست (ولی قلبی که حرم الله بود را ذهن ما خراب کرد) و عجیب این است که ما هیچوقت نمیخواهیم جلوی این ذهن را بگیریم.
گفتیم که رکگویی ذهن خالی کن است؛ ولی بعضیها اصلاً نیاز ندارند رُکگو باشند؛ زیرا به ایشان اصلاً چیزی نمیچسبد و اصلاً نمیرنجند؛ یعنی آنقدر کوچک نیستند که هر کس هر سنگی بهطرف آنها پرت کرد، حوض وجودشان را گل کند زیر آنها دریا هستند و با کامیون سنگ هم تیره نمیشود (گِل نمیشوند).
دریای فراوان نشود تیره به سنگ
عارف که برنجد تنکاب است هنوز
در یککلام اصلاً در اینها رنجیدن معنا ندارد؛ لذا این آدمها اصلاً نیازی به رکگویی ندارند زیرا اصلاً نرنجیدهاند که حالا بخواهند چیزی را با رکگویی بازگو کنند و اگر از آنها درباره آن ماجرا بپرسند، میگویند: «درباره چه چیزی حرف میزنی؟! من اصلاً چیزی یادم نیست».
لذا آنکه نمیرنجد، عزتنفسش در مراتب بسیار بالاتری است از آنکه رکگویی دارد (زیرا اصلاً ذهنش درگیر نشده که بخواهد حالا با رکگوی آن را تخلیه کند) ولی کسی که ذهنش درگیر شده با رکگویی عزتنفسش پایین میآید.
حضرت موسی علیه السلام در طفولیت ریش فرعون را کشید و فرعون داد زد و خواست کاری کند. اطرافیان گفتند: «قربان! این بچه است، عفو بفرمایید». حالا ما چرا از دیگران میرنجیم؟! چون ما بهنوعی فرعون هستیم. البته این نرنجیدن هم توان میخواهد؛ یعنی بعضیها میگویند: «من نمیرنجم» ولی بعد از تحمل چند نوبت سختی، چنان از کوره در میروند که دیگر نمیشود جمعشان کرد؛ لذا آدمی که ظرفیتش کم است، بهتر است که با رکگویی خودش را خالی کند تا به این مشکل نیفتد.
آنکه توان ندارد ولی گله اول و دوم را نمیکند، ناگهان چنان دادی میزند که همه چیز را به هم میریزد. این آدم بهتر بود همان اول گله میکرد تا کار به اینجا نرسد؛ ولی بعضی آنقدر توان دارند که همه اینها را میخورند و خم به ابرو نمیآورند. اینها ظرفهای بزرگی دارند.
امام حسین علیه السلام در گودال قتلگاه لبخند میزدند، گویی هیچ اتفاقی نیفتاده؛ لذا اگر میتوانیم، تحمل کنیم، تحملکردن بهتر است و آرامآرام ظرفمان بزرگتر میشود همانطور که امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: «إِنْ لَمْ تَكُنْ حَلِيماً فَتَحَلَّمْ فَإِنَّهُ قَلَّ مَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْمٍ إِلاَّ أَوْشَكَ أَنْ يَكُونَ مِنْهُمْ»[53] (اگر حليم نيستى اظهار حلم كن كه هر كس خود را شبيه گروهى كرد از آنها خواهد شد).
البته این را باید اصولی انجام دهیم که گرفتار نشویم.
تعریف عزتنفس:
عزت در لغت به معنی قوت و غلبه است (شکستناپذیری).
عزتنفس یعنی نفوذناپذیری و یکی از ارکان ذهن سالم است.
کسی که نفسش نفوذپذیر باشد بسته به اینکه چه چیزی در آن اثر میگذارد، نفسش نسبت به آن ذلیل است.
یکی نفسش جلوی پول و یکی نفسش جلوی خدا ذلیل است (در مقابل خدا عزتنفس ندارد).
انسان جلوی هر چیز نفوذناپذیر باشد، نسبت به آن عزتنفس دارد.
عزتنفس یا خود ارجمندی یعنی ما برای خودمان یک کلاسی قائل باشیم و روی آن هم بایستیم (یعنی مطابق باورمان در تعریف از خودمان عمل کنیم).
عزتنفس نسبت به هر مخلوقی باخدا محوری محقق میشود؛ مثلاً وقتی ما یک مهمانی دعوتیم و نمیرویم اگر دلیلش غیر از خدا باشد، این عزتنفس نیست. نرفتیم چون مثلاً از صاحبخانه کینه داریم؛ ولی آنکه بهخاطر خدا کاری را ترک میکند، عزتنفس دارد (مثلاً چون لقمه فلانی را حلال نمیداند و به آن مهمانی نمیرود)
اعتمادبهنفس با عزتنفس تفاوت دارد
اعتمادبهنفس با انسانمحوری محقق میشود؛ ولی عزتنفس با خدا محوری؛ یعنی چون بهخاطر خدا زیاد تحمل کرده است، شکستناپذیر میشود [اما در اعتماد به نفس، انسان به استعدادها و تواناییهای خودش آگاه میشود (مثلاً دست خط او خوب است) و میگوید: «بیایید برایتان خط بنویسم». اگر در اعتمادبهنفس ابتلای به عُجب و کبر وارد نشود (یعنی تماماً حقیقت باشد) به عزتنفس منجر میشود (یعنی نباید از حق عدول کند]
علائم عزتنفس پایین:
۱- عصبانی بودن
بلااستثنا همه آنها که عزتنفس پایین دارند، عصبانی هستند. آنکه عزتنفس بالا دارد (مثلاً مدیر یک شرکت بزرگ) سعی میکند تحت هیچ شرایطی عصبانی نشود و آن را ننگ میداند.
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: عصبانیت مؤمن (وقتی حق با او است) در عملش میآید نه در زبانش (مثلاً سکوت میکند) زیرا معمولاً بروز عصبانیت با زبان است (یعنی شخص داد میزند) و برای کنترلش باید چیزی نگوییم تا عصبانیتمان کنترل شود.
آنکه عزتنفس پایین دارد، ذهنش در خَلَجان است و نشخوار دارد و حتماً داد میزند.
آنکه عزتنفس دارد، هر چقدر هم عصبانی شود، حاضر نیست داد بزند چه در جمع و چه در خلوت.
۲- مذبذب بودن
آنهایی که عزتنفس پایین دارند، مذبذب هستند (گاهگاهی، دمدمیمزاج و مردد) گاه ترسو گاه شجاع، گاهی بسیار مهربان گاه بسیار کینهای (با یک شخص). گاهی بسیار منفعل گاه بسیار منتقد لذا شخصیت ثابت ندارند.
۳- ترس شدید داشتن از شکست
اینان لاپوشانی بالایی دارند و نمیتوانند زلال زندگی کنند؛ ولی دائم تظاهر به زلالی میکنند درحالیکه اینگونه نیستند.
اینها نمیتوانند ببینند که اشکال دارند به علت اینکه از آن ترس دارند؛ درحالیکه میتوانند با یک عذرخواهی همه چیز را درست کنند زیرا این شکست نیست ولی این را شکست تلقی میکنند؛ لذا آنهایی که عزتنفس دارند، واقعبین هستند و پای نشخوارهای ذهنشان نمینشینند تا عزتنفسشان از بین نرود.
عوامل عزتنفس در روایات
اگر اینها را رعایت کنیم، ذهنمان از نشخوار آزاد میشود.
۱- صداقت
عدم صداقت باعث میشود ذهن دائم ببافد لذا باید یکبار صادقانه بگوییم تا ماجرا تمام شود. دلیل بسیاری از نشخوارهای ذهن، عدم صداقت است زیرا نمیخواهیم حقیقت را بگوییم.
۲- تواضع
بخش زیادی از نشخوارهای ذهن بهخاطر نداشتن تواضع است؛ مثلاً میگوییم: «فلانی که به من این را گفته آیا میداند من کی هستم؟! و…» اینها نشخوار سازهای ذهن هستند. اگر کمی متواضع باشیم، مسئله حل میشود. حالا کسی چیزی گفته است، ولش کنیم.
۳- کظم غیظ
آدمهای کوچک اگر کظم غیظ کنند، عصبانیتشان از جای دیگر سر باز میکند (و از کوره در میروند)
۴- عفو
خیلی باید بزرگ باشیم تا بتوانیم بگذریم؛ یعنی بگوییم: «ایرادی ندارد و مهم نیست»
۵- قناعت (بسیار مهم است)
طرف به سمت غذا حمله میبرد تا دیگران نخورند! باید از این لقمهها بگذریم و به تکه نانی بسازیم تا نفسمان عزیز بماند.
۶- ایمان
کسی الکی مؤمن نمیشود. تا عزتنفس نیابیم، مؤمن نمیشویم؛ یعنی باید به جایی برسیم که این را زشت بدانیم که ناراحت و عصبانی شویم، فحش بدهیم، دروغ بگوییم و… زیرا ما از دوستان و یاران امامزمان علیه السلام هستیم و این کارها در شأن یک مؤمن نیست.
اینها به معنی واقعی ذهنشان را پاک کردهاند که به این رتبه و مقام رسیدهاند (که مثلاً عصبانی نمیشوند، دروغ نمیگویند و …)
24- حذف مدرنیته در زمان مشغولیت ذهن
در زمانی که ذهن مشغول است تا میتوانیم مدرنیته را حذف کنیم و بدانیم که ذهن شلوغ را با تلویزیون و موبایل نمیتوان درمان کرد
موسیقی را حذف کنیم زیرا ذهن را خالی نمیکند؛ بلکه ذهن را از حساسیت روی مشکل ایجاد شده غافل میکند.
سعی نکنیم با وسایل، خودمان را آرام کنیم؛ مثلاً برخی میخواهند با سیگار کشیدن خودشان را آرام کنند درحالیکه باید دردهایشان را درمان کنند نه اینکه آنها را بپوشانند.
درمان ذهن مشوش از درون است نه از بیرون لذا آنهایی که برای تسکین ناراحتیهایشان مهمانی میروند، حتماً حالشان بدتر خواهد شد.
وقتی در ناراحتی قرآن میشنویم (مثلاً به سیدی قرائت قرآن گوش میدهیم) این آرامش و درمان نیست چون بیرونی است. تدبر در آیات و سر سجاده نشستن درمان صحیح است؛ یعنی اگر میخواهیم درست آرام شویم باید موارد درمانی ذکر شده را انجام بدهیم، نه اینکه ذهنمان را خستهتر کنیم.
زن و شوهری که وقتی دعوایشان شده هر کدام سر موبایل خودشان میروند، مطمئناً اوضاعشان بدتر میشود.
25- از مهمترین درمانها رفع بیکاری جسمی و فکری میباشد
جسم و فکر بیکار دردساز است و ذهن را به افکار سمّی آغشته میکند. هر کس بیکار باشد، حتماً مشکل دارد (البته توجه داشته باشیم که بعضیها کارشان فکر کردن است)
بترسیم از آدمهایی که پیمانه دینشان نیمه پر است (و ادعای تدین دارند) زیرا اینها بسیار بدتر از خالی از دینها هستند زیرا اینان چون ادعای ندارند اصلاً ترسناک نیستند.
علامه جعفری اتاق تمیز را جارو میکرد؛ چون اعتقاد داشت بیکاری آدم را بیچاره میکند.
هر چهقدر میخواهیم سالم باشیم، باید همان قدر از بدن و فکرمان کار بکشیم.
اگر دوست داریم امامزمان علیه السلام به ما کار بدهند، باید دائم در کار باشیم؛ دائم الوضو، سر سجاده، در محضر قرآن، اهل تفکر، در نماز با ذهن پاک و…
آنکه در خلوتش حیا نسبت به خدا را رعایت نمیکند، به درد امامزمان علیه السلام نمیخورد.
اشرف مخلوقاتصل الله علیه و آله فرمودند: «إِنَّا أَهْلُ بَیْتٍ لَا نَسْتَخْدِمُ مَنْ لَا یَتَأَدَّبُ مَعَ اللَّهِ وَ لَا یَسْتَحِی مِنْهُ فِی خَلْوَتِه»[54] (ما استخدام نمیکنیم کسی را که ادب در مقابل خدا نداشته باشد و در خلوت از او حیا نکند)
اگر فکری به سراغمان آمد، باید سریع بلند شویم و آنجا نمانیم، برویم وضو بگیریم و تکانی بخوریم (حداقل جسممان را تکان بدهیم) و مثلاً دو رکعت نماز بخوانیم یا راه برویم (البته فقط راه برویم نه اینکه حین راهرفتن دوباره نشخوار افکار کنیم) تا ذهنمان پالایش شود.
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: «مَن يُقَصِّرْ في العَمَلِ يَزدَدْ فَترَةً»[55] (هر كه در كار كوتاهى ورزد، سستى او [در كارها] افزوده شود)
درمان
چون کارهایی غیرضروری و اضافی انجام دادهایم، مثلاً آنچه لازم نبوده را دیدهایم، شنیدهایم و گفتهایم (یعنی ذهن را مشغول کار مفید نکردهایم) هوش ذاتی ما پوشیده شده (پر شده است) و حالا که ذهن ظرفیتش پر شده است، شروع میکند به بیهوده بافی (یعنی یک موسیقی را که شنیده و برعکسی که جای دیگر دیده مونتاژ میکند و ما بیچاره میشویم) لذا باور به قدرتهای خودمان را از دست میدهیم.
بنابراین اگر هیچ کاری هم نمیتوانیم بکنیم حداقل برویم بخوابیم (البته بهتر است از راهکارهای درمانی ذهن مشوش استفاده کنیم تا این نشخوارها تمام شود)
حتی در عصبانیت هم دوباره باید به ذهنمان کار بدهیم (یعنی باید افکار منفی را خالی کنیم) تا کار دستمان ندهد.
ما از بیکاریهایمان دائماً چوب میخوریم و مثلاً با تماشای تلویزیون دوباره همۀ ذهنمان را پر میکنیم.
ذهن مشوش از زیادی ورودیها به این روز افتاده؛ لذا باید ورودیهای ذهن را کنترل کنیم و مواظب باشیم تا حجم ورودیها را زیاد نکنیم (حتی با گوشدادن روضه) و قبل از شروع کار جدید، ابتدا ذهنمان را با روشهای مذکور تخلیه کنیم، بعد کار دیگری را شروع کنیم.
البته باید بدانیم که ذهن مشوش با ذهن خسته فرق میکند.
در مورد پالایش ذهن بدانیم که تفکر در ادعیه و آیات قرآن و… پاککننده ذهن هستند ولی بهتر است که از همه روشهای پالایش فکر استفاده کنیم تا کارگر شود.
ذهن اگر کار درست داشته باشد، خودش بلد است افکار بهدردنخور را بیرون بیندازد پس به آنکه خطورات دارد، محکم بگوییم که بیکار است.
26- پرهیز از مقابله با افکار مزاحم
یکی دیگر از درمانهای مؤثر ذهن، پرهیز از مقابله با افکار مزاحم است.
فکر به اینکه دیگر نمیخواهیم به فلان موضوع فکر کنیم، خودش یک فکری جدید و یک کار اشتباه است (یعنی مقابله منفی نکنید)
اگر توان داریم، بگذریم و ببخشیم و اگر توان نداریم، بگذاریم این فکر بیاید و ببینیم چه میگوید.
اگر بگوییم: «از این به بعد به آن فکر نمیکنم» حتماً دوباره فکر میکنیم لذا بگذاریم بیاید و مطمئن باشیم هیچ اذیتی ندارد. آن فکر فقط ما را میترساند پس بگذاریم بیاید و بگوییم: «مینویسم و مثلاً بعد از نماز به آن فکر میکنم» و یا مثلاً وقتی فکر میکنیم فلانی از ما ناراحت است، به او تلفن بزنیم و حالش را بپرسیم و ببینیم واقعاً ناراحت هست یا نه؟ البته بهتر است که بگذریم و به روی خودمان نیاوریم.
بدانیم ذهن فقیر، ذهنی درگیر، لجباز و کینهتوز است. (داد زدیم که زدیم، حالا دیگر به داد زدنمان فکر نکنیم) باید زود تمامش کنیم؛ یعنی سریع ذهنمان را خالی کنیم؛ ولی ذهن فقیر نه خودش را میتواند از کینه خالی کند و نه میتواند مشکل را حل کند. اینها دشمن آرامش ما هستند پس بگذاریم بیایند و حلشان کنیم و نگذاریم ادامه پیدا کنند.
27- تنظیم خوراک
از دیگر عوامل مهم در کنترل ذهن، تنظیم خوراک است. استفاده از موادی که قند طبیعی دارند مثل توت، خرما، عسل و… برای کنترل ذهن بسیار مفید هستند و از طرف دیگر خشکیها (موادی که خشکی بدن را زیاد میکنند) افکار را طولانی میکنند (مثل افکار سودایی و وسواسی)
کافئین و تئین ، اضطراب زا هستند و برای ذهن ضرر دارند علاوه بر اینکه سودا زا هستند
فلفل و ترشیجات بد است (بهخصوص برای آنهایی که ذهنشان مشوش است)
مغزها (آجیل) خصوصاً بادام عالی است (خصوصا شیر بادام)
گوشت قرمز برای آنها که حرارت دارند، خوب نیست
برای آنها که مزاج سردی دارند، عالی است
عموماً آدمهای سردمزاج، ذهنشان توان تجزیه و تحلیل ندارد مگر آنکه گرم شود.
28- ورزش
با اضطراب، استرس و یاس میتوان مقابله کرد بهشرط آنکه انسان بتواند خون را در ناحیه قلب و سر خودش بچرخاند.
۳۰ دقیقه پیادهروی در روز اثرش مانند یکبار حجامت است (توان پاکسازی و پالایش بدن را دارد البته ذهن را خالی نمیکند بلکه فکر هم میکنیم)
همچنین ورزشهایی که در آنها دست تکان میخورد برای رفع اضطراب عالی است.
غدد فوق کلیوی در نیمۀ کمر به بالا قرار دارند با کشیدگی دستها، این غدد تحریک شده و ترشحات آنها (آدرنالین و کورتیزول) آزاد میشوند که موجب افزایش توان انسان در مقابله با مشکلات شده و مانع از غم میشوند.
به موضوع خطوراتمان فکر کنیم و ۱ تا ۲ دقیقه (به صورت نشسته یا ایستاده) دستهایمان را بالا و پایین کنیم تا تپش قلبمان زیاد شود (این کارها ذهن خالی کن هستند و مشکلمان کم میشود)
اگر چند دقیقه بعد از این ورزشها به مشکلاتمان فکر کنیم، میبینیم این مشکلات در نظرمان بسیار کوچک شده است؛ خصوصاً اگر با تنفس درست همراه شود.
29- قانون تسلط بر درون و شادی دائم
مرحوم شاهآبادی میگفتند: «اگر فکرتان را کنترل کنید، فردای آن روز قدرت طی الارض را به شما میدهند!»
———————————