افکاری که به ذهن انسان خطور میکند مثل مهمانی انسان ها ، بستگی به شخصیت صاحب خانه دارد .
یک معتاد از آن مهمانی پذیرایی میکند که بساط دود و دم او را به هم نزند و اگر غیر از این باشد دم درب خانه بهانه آورده و او را به خانه نمی پذیرد .
کما اینکه یک طلافروش ، پذیرای یک دزد با سابقه نمی شود ، اگر مجبور شود ، این قرار ملاقات را در مغازه یا هر جایی که طلای زیادی برای فروش گذاشته ، نخواهد گذاشت.
افکار انسان هم همین است مطابق شأن و منزلت او شکل میگیرد.
انسانی که سن و سالی دارد، فکری راجع به اسباب بازی ندارد و شیطان هم هیچ وقت با این فکر او را مشغول نخواهد کرد ، چون میداند نشدنی است.
اما همین اسباب بازی، خیلی راحت خطورات یک بچه می شود تا حدی که گریه او را درآورده و رنجیده خاطر می کند.
سن و سال حقیقی انسان از روی افکاری که به ذهنش می رسد برای خودش قابل تعیین است ، نیازی به دانستن سال تولد شناسنامهاش نیست.
چه بسیار سن و سال دار هایی که نه اینکه هنوز بالغ هم نشدهاند ، بلکه هنوز با افکارشان مثل یک بچه ، خودشان را نجس میکند و نیاز دارند تا کسی آنها را تطهیر کند ، چرا ؟
چون آنها توان ندارند جلوی جاری شدن این افکار در ذهن شان را بگیرند خود را کنترل کنند.
البته یکی از مهمترین دلایل این وضع ، همان است که قلب ایشان همچون شکم کودکان هرچه هوس کرده و دوست داشته خورده است.
خوراک فکر و قلب ایشان بر اساس هوس بوده است نه نیاز ، غافل از اینکه بالاخره این خوردن ها دفع هم لازم دارد .
افکاری که بدون دعوت بیایند حتماً یک چیزی هم با خود خواهند برد چون دزد هستند.
تا افکار ما دعوتی نشوند باطن ما اصلاح نخواهد شد.