مرحوم آقا شیخ علی اکبر نهاوندی (صاحب کتاب عبقری الحسان) به نقل از حجت الاسلام آقا سید علی اکبر خویی که از معاصرین است در کتاب خود می نویسند:
وقتى از نجف اشرف به جهت انجام مطلبى كه در نظر بود به محلّه سيفيّه رفتم، در اثناى عبور از بازار آن بلد، نظرم به قبّه مسجد مانندى افتاد كه بر سر درب آن زيارت مختصرى از حضرت صاحب الزمان – عجّل اللّه فرجه – و خليفة الرحمان نوشته بود و آن نوشته اين بود: مردم از دور و نزديك در آن مكان جنّت نشان، به زيارت مى رفته، به ساحت قدس حضرتش، تضرّع، زارى و توسّل مى جستند.
از اهالى حلّه وجه تسميه آن مقام به مقام صاحب الزمان – عجّل اللّه فرجه – را سؤال نمودم، همه یک حرف را گفتند: اين مكان، خانه يكى از اهل علم اين جاست كه به آقا شيخ على معروف بود و مردى بسيار زاهد، عابد، متّقى و هميشه اوقات ، منتظر ظهور حضرت مهدى عليه السّلام بوده و هميشه مشغول خطاب و عتاب با آن حضرت بوده است كه اين غيبت شما در اين عصر و زمانه جایگاهی ندارد، چرا كه یاران و شیعیان شما در بلاد های مختلف مانند قطرات باران بسیارند و در همين شهر بيش از هزار نفر هستند ، پس چرا ظهور نمى كنى تا دنيا را پر از قسط و عدل نمايى؟
تا آن جا كه بعضی وقت ها به بيابانى می رفت و همين عتاب و خطابها را به آن بزرگوار مى نمود، ناگهان ديد يك عرب بدوى نزد او حاضر شد، به ايشان فرمود: جناب شيخ! به چه كسى اين همه عتاب و خطاب مى نمايى؟
عرض كرد: خطابم به حجّت وقت و امام زمان عجّل اللّه فرجه است كه مخلصين صميمى اى در اين عصر دارد كه فقط بيش از هزار نفر آنها در حلّه است و با ظلم و جورى كه عالم را فراگرفته، چرا ظهور نمى كند؟
آن مرد عرب فرمود: يا شيخ! من صاحب الزمان – عجّل اللّه فرجه – هستم، با من اين همه خطاب و عتاب مكن! مطلب چنين نيست كه تو فهميدى، اگر سیصد و سيزده نفر اصحاب من موجود بودند، هر آينه ظاهر مى شدم و در بلد حلّه ( شهر حله) كه مى گويى متجاوز از هزار نفر مخلص واقعى دارم، جز تو و فلان شخص قصّاب، كسى كه خالص برای من باشد نيست. اگر مى خواهى كه واقع امر بر تو مكشوف شود، برو و در شب جمعه، مخلصين مرا كه مى شناسى دعوت كن و در صحن حياط خود، براى ايشان مجلسى آماده نما و فلان قصّاب را هم دعوت كن، دو بزغاله بر بام خانه ات بگذار و در پشت بام خود منتظر ورود من باش، تا من حاضر شده، واقع امر را به تو بفهمانم و تو را متوجه كنم كه اشتباه نموده اى.
چون اين مكالمات را با آقا شيخ على به پايان رساند از نظرش غايب شد.
شيخ علی با كمال فرح و سرور به حلّه برگشته، ماجرا را به آن مرد قصّاب گفت و به تصويب يكديگر از ميان هزار نفر و بیشتر كه همه آنها را از اخيار و ابرار و منتظران حقيقى آن حضرت غايب از دیده ها مى دانستند، چهل نفر را انتخاب نمودند و شيخ علی از آنها دعوت نمود كه شب جمعه به منزل او بيايند تا به شرف لقاى امام عصر – عجّل اللّه فرجه – مشرّف شوند، چون شب موعود رسيد، مرد قصاب با آن چهل نفر در صحن حياط خانه شيخ على اجتماع نمودند و همه با طهارت و رو به قبله، مشغول ذكر و صلوات و دعا و منتظر امام زمان علیه السلام بودند.
شيخ علی طبق دستور آن حضرت ، از قبل دو بزغاله بالاى پشت بام برده بود، چون مقدارى از شب گذشت، ديدند نور عظيم درخشانى در جوّ هوا ظاهر شد كه تمام آفاق را پر كرده و بسيار از آفتاب و ماه درخشنده تر است. آن نور به سمت خانه شيخ علی متوجّه گرديده، آمد تا بر بالاى پشت بام خانه شيخ قرار گرفت. قدرى نگذشت كه صدايى از پشت بام بلند شد و آن مرد قصّاب را امر فرمود که بالای پشت بام برود ، قصّاب حسب الامر به پشت بام رفت، بعد از مدتی آن امام همام به او امر فرمود: يكى از دو بزغاله را نزديك ناودان بام برده، سر ببرد، طورى كه خون آن تماما از ناودان، ميان صحن خانه بریزد .
قصّاب به فرموده آن بزرگوار عمل نمود. چون آن چهل نفر خونها را ديدند ظنّ قوى پيدا كردند كه آن بزرگوار سر قصّاب را از بدن جدا نموده و اين خون او است كه از ناودان جارى شده، سپس صدايى از پشت بام بلند شده، شيخ على صاحب خانه را امر فرمود به پشت بام بالا رود….
شيخ على بالاى پشت بام رفت؛ ديد مرد قصّاب صحيح و سالم بالاى پشت بام است، يكى از دو بزغاله را سر بريده و خونى كه از ناودان به صحن خانه ريخته، خون بزغاله است.
آن بزرگوار به مرد قصّاب امر فرمود بزغاله ديگر را به همان كيفيّت ذبح كند.
قصّاب هم اطاعت کرد و بزغاله ديگر را نزديك ناودان برده و ذبح كرد.
چون خون آن ميان صحن خانه ريخت چهل نفرى كه در صحن خانه بودند یقین کردند كه آن حضرت شيخ على را نيز به قتل رسانده و عن قريب نوبت به هريك از آنها خواهد رسيد، لذا همه از صحن خانه شيخ علی بيرون آمده، رو به فرار نهادند، سپس آن حضرت به شيخ على فرمود: الان به صحن خانه برو و به اين جماعت بگو به بام آمده، مرا ديدار نمايند.
وقتى شيخ به صحن خانه آمد، احدى از آن چهل نفر را نديد، به بام مراجعت كرد و فرار آن جماعت را به عرض آن حضرت رساند.
آن بزرگوار فرمود: يا شيخ! ديگر اين قدر با من عتاب و خطاب مكن، اين بلد حلّه بود كه میگفتی متجاوز از هزار نفر از مخلصين ما آنجا هستند؛ چه شد كه از ميان آن منتخبين كسى جز تو و اين مرد قصّاب نماند، جایهای ديگر را هم به همين نحو قياس كن! اين را فرمود و از نظر شيخ و مرد قصّاب ناپديد شد.
آن گاه شيخ، آن بقعه را مرمّت نموده، به مقام صاحبالزمان – عجّل اللّه فرجه – نامگذاری نمود و از آن وقت تاكنون آن مقام شريف محل تشرف و زیارتگاه خاص و عام است (تصویر پایین محل فعلی این مکان مقدس است)
مطالعه تشرف آیت الله حاج سید علی مفسر

